هيجانها و نيز چگونگي كنار آمدن افراد با آنها بخشي از شخصيت آدمي هستند و بر سلامت وي تاثير مي گذارند.هوش هيجاني جديدترين تحول در زمينه فهم ارتباط ميان تفكر و هيجان است.اين اصطلاح اولين بار از سوي سالوي و ماير (1990)پيشنهاد شد.
اين بخش از توانايي انسان مانند ساير توانايي هاي انسان با اهميت است لذا مي با يست بر خلاف گذشته به آن توجه بيشتر شود ،چرا كه اين توانايي بر توسعه نيروي انساني نيز تاثير زيادي دارد.
با توجه به تاثير هيجان ها بر سلامت رواني،پژوهش در باره رابطه هوش هيجاني و مولفه هاي آن با سلامت رواني مهم جلوه مي كند.به نظر مايرو سالوي(1997)
هوش هيجاني به عنوان نوعي توانايي،عبارت است از ظرفيت ادراك،ابراز،شناخت،كاربرد و اداره هيجانهاي خود و ديگران.
و به نظر مالف و شوت (1998)از آنجايي كه مولفه هاي اساسي هوش هيجاني عبارت است از توانايي فهم هيجانات ديگران و تنظيم و مهار خود و ديگران به شيوه سازگارانه،انتظار مي رود افرادي كه داراي هوش هيجاني با لا تري هستند سازگاري اجتماعي و مهارتهاي اجتماعي بهتري را نشان بدهند.
گلمن بيان مي دارد كه از سوي برخي محققان هوش هيجاني شامل متغيرهاي شخصيتي است كه با شاخصهاي بين موقعيتي رفتار نظير همدلي ،جرات و خوش بيني ارتباط دارد.
چرنيسس (2000)بيان مي دارد مسلم آن است كه از آغاز مطالعه هوش هيجاني،غالبا بر جنبه هاي شناختي آن نظير حافظه و حل مساله تا كيد شده است،در حاليكه ابعاد غير شناختي ،يعني توانايي هاي عاطفي و كرداري نيز نه تنها پذيرفتني هستند بلكه ضروري هم مي با شند.
وكسلر (1943)پيشنهاد مي كند جنبه هاي غير شناختي هوش نظير توانايي هاي عاطفي هيجاني،شخصيتي و اجتماعي در پيش بيني توانايي خود براي موفقيت و ساز گاري در زندگي اهميت دارند .
به نظر سالوي و همكاران (2000)اساساًپديده هاي هيجاني منبع منحصر به قردي از اطلا عات را براي افراد در مورد در محيط اطراف و جستجوي آنها مهيا مي كنند دو اين اطلاعات افكار ،اعمال،و احساسات متعاقب آنها را شكل مي دهد ،اين فرض وجود دارد كه افراد در ميزان درك ،فهم و به كار گيري اطلاعات هيجاني از مهارتهاي متفاوتي برخوردارند و سطح هوش هيجاني يك شخص در سلامت و رشد عقلاني و هيجاني او سهم بسزايي داردو موفقيت در زندگي را تعيين مي كند.
به نظر بار -آن (1999)نظريه هوش هيجاني ديدگاه جديدي درباره پيش بيني عوامل موثر بر موفقيت و هم چنين پيشگيري اوليه از اختلالات رواني را فراهم مي كند،و قابليتهاي هوش هيجاني براي خود گرداني و تدبير ماهرانه روابط بسيار حايز اهميت اند.
به نظر گلمن (1995)در بهترين شرايط هوش عمومي تنها 25درصد از موفقيت را تبيين مي كند و ما بقي به هوش هيجاني،اجتماعي و شانس بستگي دارد.
با توجه به نقش و اهميت هوش هيجاني در زندگي خصوصي وبين فردي مطالعات عديده بيانگر آن است كه زندگي بشر ،امروز با استرس هاي متعدد و پيچيده اي عجين شده است وتوانايي مقابله با اين استرسها زمينه حفظ و سلامت جسمي،رواني و هيجاني شخص را تا مين مي كند و ناتواني در تنظيم هيجان ها زمينه بروز بيماريهاي متعدد جسمي و رواني را فراهم مد سازد،به اين ترتيب،روشهاي ارتقاء هوش هيجاني را نوعي عامل مهم در شكل گيري سلامت جسمي و رواني اشخاص مي توان محسوب كرد (علي اكبرحدادي كوهسارو همكاران،سال سي و هفتم)
بر اساس نظر گلمن(1995)، هوش هيجاني شامل مجمو عه اي از عناصر دروني (ميزان خود آگاهي،خود انگاره،احساس استقلالو ظرفيت،خود شكوفايي و قاطعيت)و بيروني(روابط بين فردي ،سهولت در همدلي و احساس مسووليت)است و به ظرفيت فرد براي قبول واقعيات،انعطاف پذيري،توانايي حل مشكلات هيجاني،توانايي حل مساله و مقابله با رويدادهاي استرس زا اشاره دارد.
پژوهشهاي زيادي نشان مي دهند كه هوش هيجاني با متغيرهاي مهمي همچون سلامت و خود كار آمدي رابطه دارد.
در گزارش جهاني سلامت(2001)بيان شده كه سلامت عمومي عبارت است از رفاه كامل جسمي،رواني و اجتماعي فرد،كه بين اين سه جنبه تاثير متقابل و پويا وجود دارد.بنابراين سلامت روان به عنوان يكي از ملاكهاي تعيين كننده سلامت عمومي افراد در نظر گرفته ،كه مفهوم ان عبارت است از احساس خوب بودن واطمينان از كارآوردي خود،اتكابه خود،ظرفيت رقابت،تعلق بين نسلي و خود شكوفايي توانايي هاي بالقوه فكري ،هيجاني،و غيره.