یکی از مباحث مهم کلامیای که در کتابهای پیشینیان کمتر و در کلام جدید و فلسفة دین، به آن توجه کامل شده است، مسئله «منشأ دین» و «انگیزة پیدایش مذاهب» است که امروزه، جامعهشناسان، روانکاوان، فلاسفه، مورخان و حتی دانشمندان اقتصادی، بهطور وسیع، در آن به کاوش پرداختهاند.
علت پیدایش مفاهیم دینی و در رأس آنها مفهوم «خدا» و چرایی توجه بشر به این مفهوم از مسائلی است که در تاریخ ادیان و کتابهای کلامی مطرح میشود؛ و درپی آن، کشف علل پیدایش یک سلسله سنن و اعمالی است که بشر برای آنها اهمیت فوقالعاده قایل است. درحقیقت، این پرسش درپی کشف چرایی توجه بشر به مفهوم خدا، و علت جستجوی اوست. چه عامل و انگیزهای، بشر را بهسوی مفاهیم خدا، دین و پرستش سوقداده است؟
به تعبیر دیگر، چه نیازی او را به چنین تفکری وا داشته است؟ آیا آن عامل، منطقی و عقلانی است، یا روانی و اجتماعی؟ و اگر عاملی روانی است، ناشی از یک تمایل فطری و ذاتی است یا نوعی عکسالعمل روح در برابر برخی از روادیدها؟ و آیا عوامل اقتصادی یا فلسفی و امثال اینها منشأ پیدایش چنین مفاهیمیاند؟
به تعبیر دیگر، نیازهایی که بشر را بهسوی دین کشانده و هنوز هم باقی است، کداماند؟ این نیازها اجتماعیاند، یا روانی، تاریخی و اسطورهایاند یا اقتصادی و ...؟
هرکس براساس فن، رشته و آگاهی خود به این پرسشها پاسخ داده، بهگونهای خود را قانع کرده است.
گفتنی است مسائلی که از قدیمالایام توجه بشر را به خود جلب کرده، بر دو قسماند: برخی از آنها منشأ عقلانی، منطقی و فطری دارند و برخی دیگر متأثر از عوامل دیگراند.
مسائلی از قبیل: علیت و معلولیت عامه، یا علیت و معلولیتهای خاصه، مانند تأثیر فلان دارو در علاج فلان بیماری، تأثیر زمین، خورشید و ماه در خسوف و کسوف و امثال اینها، در روانشناسی یا جامعهشناسی، جای خالی ندارند؛ یعنی نمیتوان گفت، چه عامل خارجیای سبب پیدایش این معانی در اندیشه بشر شد؟ زیرا مقتضای طبیعت فکری بشر این است که منطقاً یک سلسله مسائل را بپذیرد. ممکن است آنچه بشر در طول قرنها بهمنزلة علت پیدایش برخی پدیدهها پذیرفته است، خطا بوده، و عامل آن، استعداد منطقی و عقلانی بشر باشد؛ مثلاً هرچند فلکیات قدیم و پارهای از طبیعیات، خطا و ناصواب بود، عاملی که بشر را بهسوی همین فکر ناصواب سوق داده، جز استعداد منطقی، عقلانی و فکری اونبوده است.
اما قطعاً در گرایش بشر به پارهای از مسائل، امر دیگری غیر از استعداد عقلانی و منطقی او نقش و تأثیر داشته است؛ مانند اعتقاد به نحسبودن بعضی چیزها؛ در میان بسیاری از مردم دنیا، اعتقاد به نحوست عدد سیزده وجود دارد، در اینجا قطعاً عامل دیگری غیر از عقل و منطق در پیدایش این اعتقاد تأثیر داشته است؛ چراکه از نظر منطقی عدد سیزده کوچکترین تفاوتی با سایر اعداد ندارد که دستکم، گفته شود آن تفاوت، منشأ خطای فکر و منطق بشر شده است.
فقط اینگونه مسائلاند که میتوان علت پیدایش آنها را خارج از حوزة عقل و منطق بشر کشف کرده، درباره آنها فرضیههایی را ابراز داشت. اما در زمینة مسائل دستة اول؛ یعنی پیدایش مسائلی که زمینه عقلانی و منطقی دارند، صرف انسانبودن انسان و استعداد عقلانی و فکری او کافی است، همچنانکه در زمینة مسائلی که به تمایلات فطری و ذاتی بشر بستگی دارد، بحث از علل خارجی و فرضیهپردازی برای مبدأ پیدایش آنها کار غلطی است.
ما معتقدیم اعتقاد به خدا و دین، به طبیعت عقلانی و منطقی بشر و فطرت ذاتی او مربوط است؛ و همین عامل برای گرایش بشر به آنها کافی است، و به فرضیههای ارائه شده نیازی نیست؛ و کسانیکه منشأ دین و مذهب را عقل و منطق یا فطرت بشر نمیدانند، باید برای آن علتهای خاص روانی، اجتماعی، اقتصادی و یا ... جستجو نمایند. (طباطبایی، 1350: 5 / 3 ـ 1)
هر گروهی به این پرسش که عامل و منشأ پیدایش دین و مفاهیم دینی چیست؟ پاسخی داده است ازجمله روانشناسان که عوامل روانی، جهل و ترس را منشأ پیدایش دین و مفاهیم دینی دانستهاند. در این مقاله درصددیم با روش کتابخانهای و توصیفی به بیان پارهای از آراء زیگموند فروید دراینباره بپردازیم:
زیگموند فروید (1939 ـ 1856 م) بنیانگذار روانکاوی، و شخصیتی که در روانشناسی دارای اهمیت قابل قبولی است، تأملات فراوانی درباره ماهیت دین بهعمل آورد. او باورهای دینی را اوهام جلوههای کهنترین، قویترین و پایدارترین امیال بشر میدانست. درنظر او، دین نوعی دفاع ذهنی مقابل جنبهها (و پدیدههای) طبیعت نظیر زلزله، سیل، طوفان، بیماری، مرگ چارهناپذیر و ... است. (هیک، 1372: 77 و 78)
او معتقد بود، انسانهای بدوی، بهدلیل عدم بلوغ عقلانی خود، درپی پناهگاهی بودند تا بیپناهی خود را جبران کنند، این انسانها که در مقایسه با انسانهای امروزی حالت کودکانهای داشتند، به پدری نیرومند محتاج بودند تا تکیهگاه آنان باشد و آنان همچون جوجههایی که سر در زیر پروبال مادر فرو میبرند، به او پناه برند. از اینجا به توهم، خدایی را در ذهن خویش تخیل کرده و به قدرت و حمایت او معتقد شدهاند. بهنظر فروید، انسان امروزی چون در کودکی به پدر تکیه میزند در دوران بلوغ، پدری بزرگتر و نیرومندتر را که همان خداست برمیگزیند و به او تکیه میزند (ستاد انقلاب فرهنگ، 1365: 91) این دلیل بازگشت فروید به عامل ترس از عوامل طبیعی است.
فروید، بیان دیگری هم برای تفسیر روانشناختی خود از دین دارد که دین و اعتقادات دینی را امیال و خواستههای جنسی واپسزده شده میداند. وقتی امیال نفسانی سرکوب شوند، با چهرهای دیگر ظاهر میگردند؛ اعتقاد به خدا و دین چهرۀ دیگر آن امیال واپسزده است.