فرآيند پيشرفت و توسعه يا عقب ماندگي كشور در مقايسه با كشور هاي ديگر ، يك مقوله چند وجهي است و از ابعاد متعددي قابل بررسي مي باشد . امروزه با توجه به اينكه توسعه از اهدا ف دولت ها و ملت ها مي باشد ، انتظار مي رود نظام آموزشي در اين زمينه تاثير قابل توجه و يا حتي اساسي داشته باشد . به نظر مي رسد آموزش و پرورش از طريق تحولاتي كه در رفتار فردي و نگرش هاي اجتماعي ايجاد مي كند ، در رشد و پويايي سياسي و ا قتصادي و فرهنگي جامعه موثر باشد .آموزش و پرورش علاوه بر انتقال دانش و علوم ،ارزش هايي چون نظم و انظباط و تعهد و اطاعت و احساس مسئوليت را در نوجوانان ايجاد و تقويت مي كند و موجب كاهش آسيب هاي اجتماعي شده و افراد را تواناتر و قدرت مشاركت آنان در فعا ليت هاي اجتماعي - اقتصادي را بيشترمي كند . از طرفي ديگربا تغييراتي كه در نگرش ها و هنجار هاي فردي بوجود مي آورد ، موجب مي گردد كه وا لدين به تدريج كيفيت فرزندان را به كميت آن ترجيح دهند و خوا هان فرزندان كمتري باشند .
در اغلب كشور ها و همين طور در كشور ما آموزش و پرورش رسمي در بين اقلام مختلف ، بيشترين سهم را از هزينه هاي عمومي به خود اختصاص مي دهد و آهنگ افزايش هزينه هاي عمومي كه صرف مدارس مي شود گاهي بيش از دو برابر آهنگ توليد نا خالص ملّي ملي بوده است . آيا صرف چنين مبالغي داراي بازده اجتماعي به صرفه بوده است ؟ آيا سرمايه گذاري هاي فكري و مادي صرف شده در مدارس كشور توانسته است تاثير مثبت در شاخص هاي توسعه اقتصادي – اجتماعي داشته باشد ؟
بسياري از اقتصاد دانان سرمايه گذاري در آموزش و پرورش را سرمايه گذاري در سرمايه و منابع انساني تلقي كرده ، معتقدند كه اين سرمايه ها جزء غير قابل تفكيك جسم و روان انسان است و لحظه اي از وي جدا نمي شود . چنين سرمايه گذاريهايي منبع باز ده هاي اقتصادي و اجتماعي در سال هاي آتي است . طبيعي است كشوري كه در اين سرمايه گذاري ها با كاستي هايي مواجه بوده است در اشاعه دانش و ارتقاء قوه شناخت و مهارت هاي شغلي و نيز قوه قضاوت و خلاقيت در منابع انساني توفيق كمتري داشته است . زيرا نتوانسته است سطح كارايي و قابليت مورد انتظار در نيروي انساني خود را كه امروزه از كاركرد هاي آموزش و پرورش تلقي مي شود ، ارتقاء دهد .
شناخت ميزان تاثير آموزش و پرورش در پيشرفت ( = توسعه ) اقتصادي – اجتماعي ايران .
شناخت ميزان تاثير آمورش و پرورش در گسترش سرمايه گذاري هاي اقتصادي .
شواهدي در دست است كه از تاثير آموزش و پرورش عمومي بر توسعه اجتماعي و اقتصادي حكايت مي كنند . در اغلب كشور هاي در حال توسعه تقاضا بر تحصيلات مدرسه ا ي روز افزون است . زيرا براي دستيابي به مقام اداري و كسب پايگاه اجتماعي بالاتر شرط لازم تلقي مي شود .با وجود اين وقتي كه نظام آموزشي ، سازمان ها و برنامه هاي خود را گسترش مي دهد ضمن اينكه كيفيت نتايج كارش افت مي يابد ، تعداد كثيري از افراد جامعه از اين طريق ، به دانش ها و مهارت هايي دست مي يابند كه در بازار كار بدانها نيازي نيست . اين وضع كه بويژه براي قشر هاي كم درآمد و محروم از مواهب آموزش و پرورش نا خوشايند و مايوس كننده است ، از گسترش نسنجيده آموزش و پرورش و ناديده گرفتن روابط آن با ساير نهاد ها ناشي مي شود . براي اينكه آموزش و پرورش به نحو اثر بخشي به توسعه اجتماعي - ا قتصادي كمك كند ، لازم است كه همزمان با آن ساير اجزاء و ابعاد ساختار اجتماعي نيز تغييراتي صورت گيرد ( علاقه بند ،1379 : 144) .گي روشه در تبيين تغييرات اجتماعي ، آموزش و پرورش را به عنوان عاملي پر قدرت و مطمئن در دگرگوني هاي فرهنگي و رواني ياد كرده و معتقد است كه آموزش در كشورهاي درحال توسعه باعث ايجاد اشكال جديدي از تفكر و گسترش نظرگاهها و درك انساني از جوامع مي گردد و نيز موجب اسطوره زدايي در ارتباط با محيط طبيعي شده و عقل گرايي در شناخت و درعمل را توسعه مي بخشد ( روشه ، 1373: 232) .در جوامع امروز ، آموزش و پرورش رسمي از مهمترين ابزارهاي تحقق مقاصد اجتماعي و سياسي است . بر مبناي اين فرض ، اقدامات عمده ا ي از جانب دولت ها در جهت سياست گذاري و تامين منابع آن به عمل مي آيد . با وجود اينكه آموزش و پرورش غالباًبراي تحكيم نظم و حفظ وضع موجود بكار گرفته مي شود و عمده ترين هدف در آن تاسطح متوسطه ، تربيت شهروند و جامعه پذير كردن افراد بر مبناي ارزش هاي گروه هاي مسلط در جامعه است. ليكن داراي كاركرد هايي در جهت تسريع روند شكل گيري جريان هاي فكري و تغييرات اجتماعي است . در جامعه جديد انطباق با نيازها و شرايط جديد مستلزم تغيير ارزش ها و توليد معاني جديد فرهنگي توسط نخبگان سياسي و تزريق آنها به بدنه جامعه است .اشاعه باور هاي علمي به جاي باور هاي سنتي با تكيه بر آزمايش و عينيت و ارزيابي انتقادي به تغييرات جامعه مدد مي رساند .ِاهميت يافتن دانش فنّي و تخصصي در دوره هاي باز سازي و توسعه جامعه و نقش آموزش و پرورش در تحرك اجتماعي افراد و گروهها منجر به پيدايي نخبگان جديد و در نتيجه تحول در سلسله مراتب قدرت و منزلت شده و با تبديل شدن پرورش يافتگان نظام هاي آموزشي به منتقدين نهاد هاي رسمي جريان هاي فكري و حركت هاي سياسي را توسعه داده و در تحولات اجتماعي موثر وا قع مي شود ( علاقه بند ، 1379) .
در مرحله نخست بايد به تعبير و تفسير درستي از آموزش و پرورش برسيم. اينكه اصولاً آموزش و پرورش چيست؟ چه ميكند و چه وظايفي دارد؟ و اصولاً چه لزومي دارد كه تشكيلاتي عريض و طويل با هزينههاي بسيار بهوجود آيد تا آموزش و پرورش عهدهدار آن شود؟ آموزش و پرورش فراگردي طولاني است. از يك ديدگاه فراگردي است كه درواقع از بدو تولدشان تا مرگ وجود دارد و در تمامي جوامع به اشكال مختلف حضور آن قابل مشاهده است.از يادگيري براساس تجربههاي زندگي تا آموزش و پرورش آموزشگاهي، از اجتماعات صنعتي تا غيرصنعتي، از حيطههاي روستايي تا شهري و از گروه سني به گروه سني بنابر اين آموزش و پرورش يك پديده اجتماعي است و مثل هر پديده اجتماعي مورد مطالعه جامعهشناسي است.خود فراگرد آموزش و پرورش از دو كلمه آموزش و پرورش تشكيل شده است و هر يك معني و مفهومي دارد و حاوي مسائل و نكات قابل توجهي است. در اين جا لازم است از اين دو كلمه تعاريف جداگانهاي به عمل آيد، آموزش عبارت است از انتقال دانستهها يا آموختهها به ديگري بدين معني كه فرد تحت تعليم قرار ميگيرد تا آنچه را كه معلم دانسته و آموخته است به او نيز بياموزد.ولي پرورش كه نتيجه يا به تبع آن حاصل ميشود عملي است براي بار آوردن يك كودك، يك نوجوان و يا يك جوان تا جايي كه جميع استعدادهاي او گسترش يابد. پرورش عملي است در سايه آموزش براي تكامل جسم و جان و احساسات و عواطف يك فرد كه يك جامعه يا يك گروه خاص اجتماعي سعي دارد به وسيله آن قدرتي را كه از طريق يادگيريهايش به دست آورده است، براي ادامه حيات فردي و جمعي به اعضاء جوان انتقال دهد.استمرار و بقاي هر جامعه مستلزم آن است كه مجموعه باورها، ارزشها، رفتارها، گرايشها، دانشها و مهارتهاي آن به نسلهاي جديد منتقل شود. وسيله اين انتقال آموزش و پرورش است. آموزش و پرورش يكي از بنيادهاي اساسي زندگاني اجتماعي بشر از ابتدا تا امروز بوده است. باتوجه به قابليتهاي خاص انسان در امر يادگيري و دارا بودن قابليتهاي ذهني و استعدادهاي بالقوه وجود آموزش و پرورش براي حفظ و انتقال، ميراث جوامع بشري و همچنين شكوفايي آن ضروري و غيرقابل انكار است.آموزش و پرورش چون يكي از بنيادهاي زندگاني اجتماعي، همواره در جامعههاي آغازين نيز به گونهاي در كار بوده است، زيرا انسان از يكسو متفاوت با ديگر جانوران است كه بنا به سرشت توانايي برآوردن نيازهاي خود را دارند، فقط از بر كارهايي تواناست كه آموخته باشد، و از سوي ديگر فقط از راه آموزش است كه ميتواند دانستههاي خود را به آيندگان بسپارند.با توجه به وسعت عملكردهاي آموزش و پرورش و تحت تأثير قرار گرفتن گروههاي اجتماعي زيادي از آن، اين گروهها و كل جامعه به شدت از نظام و سياستهاي آموزش و پرورش متأثر ميشوند. آموزش و پرورش يك جامعه هدايت و كنترل كننده افراد اجتماع به سوي مقصد خاص است. شيوه، جهت ساخت و اسلوب آموزش و پرورش همان شيوه و جهت حركت مردم آن جامعه است و اين وسعت تأثيرات، برنامهريزيهاي دقيق و همهجانبه ميطلبد كه جامعه را به سمت شكوفايي و پويايي به پيش ببرد. از سوي ديگر رشد و توسعه آموزش و پرورش باعث يك نوع توسعه جهاني نيز ميشود.در كشورهاي مختلف عامل سواد باعث نزديك شدن انسانها به يكديگر است. سواد بهطور كلي، قشرها، گروهها و افراد را به هم نزديكتر ميكند و باعث جهاني شدن (Globalization) ميشود. آموزش و پرورش يك حركت و تغييري است كه افراد و گروهها را به هم نزديك كرده و باعث رشد و توسعه جهاني شده است.