جرم به عنوان واقعيتي كه همزاد زندگي نوع بشر هست، همواره ذهن انديشمندان و متفكران را به خود معطوف كرده است. در دوره روشنگري، سوژه (ذهن) مدرن، تحت تاثير تفكر دكارتي، جرم را به ابژه انحصاري خود مطرح ساخت و پس از آن نظريه پردازان متعددي تلاش در جهت تبيين اين موضوع داشتند. جرم شناسي و جامعه شناسي انحرافات همزمان با عصر روشنگري و رشد علم مدرن، حاكميت عقل و نقد سنت ها و نگاه غيرمتافيزيكي به پديده هاي طبيعي و اين جهاني، دچار تغييرات پارادايمي اساسي شد. با شروع دوران مدرن، نگاه به تببين هاي جرم و راهكارهاي مقابله با آن نيز تغيير كرد و جرم شناسي به صورت يك علم مدون درآمد. مدرنيته در پي كنترل و حاكم كردن نظم بر همه چيز و همه كس بود و موضوع جرم را به عنوان يك واقعيت عيني مورد كنكاش قرار داد و براي تبيين آن تئوري هاي متعددي مطرح شد، پس از پارادايم كلاسيك كه تحت تاثير آموزه هاي روشنگري بود پارادايم اثباتي مطرح شد كه ويژگي برجسته اين رويكرد، نگاه اثباتي به موضوع جرم بود.
جايگاه جرم شناسي پست مدرنهمراه گسترش کمي جرم و مجرميت و نيز اهميت مسائل مربوط به آن و راه هاي مقابله با اين مسئله، به ويژه در قالب کيفر، نظريات و ديدگاه هاي راهبردي بسياري طي تاريخ به نسبت کوتاه جرم شناسي مطرح شده اند، تا علل ارتکاب و نيز مشروع جلوه دادن راه هاي مقابله با آن را، چه بسا به شکل سرکوبگر و تنبيه و چه در قابل تدابير و اقدامات اصلاحي براي فرد و اجتماع و چه در قامت اقدامات محيطي و وضعي به منظور کاهش يا پيشگيري از جرم و مجرميت، تبيين کنند توضيح دهد يا توجيه نمايند.
تعدد و حتي تعارض نظريه ها و ديدگه هاي بيان شده به قدري است که شايد بهتر باشد به جاي جرم شناسي، از جرم شناسي ها يا نظريه هاي جرم شناسي سخن گفت.درعين حال تفاوت و تعارض در افکار از جمع کردن انديشمندان خاص زير يک چترواحد فکري جلوگيري نمي کند.
در کتاب هاي بسياري که با موضوع جرم شناسي نگاشته شده، معمولاً ذيل عنوان جرم شناسي انتقادي چند مکتب جرم شناسي از جمله، جرم شناسي مارکسيستي، طرفدار صلح يا عدالت ترميمي و پست مدرن قرار داده شده و در حکم چتري که سلسله اي از ديدگاه هاي در حال تکامل و در حال شکل گيري را زير پوشش داده و به ويژه با استدلالي مبني بر اينکه جدا کردن ارزش ها از برنامه هاي پژوهش ناممکن است و با ضرورت ارتقاي برنامه اي پيشرونده به نفع مردم محروم از امتياز مشخص مي شود.(علی صفاری، «درآمدی بر جرمشناسی انتقادی و انواع آن»، ۱۳۸۳، ص ۴۹۹)
اين رهيافت ها استدلال هاي ويژه اي را درباره منابع قدرت در جوامع مطرح مي کند؛ مارکسيسم قدرت را در مالکيت ابزار توليد، پست مدرنيسم آن را در کنترل بر نظام هاي زباني، فمينيسم آن را پدرسالاري، و عدالت ترميمي آن را در کيفرسالاري جاي مي نهد هريک از اين رهيافت ها به طور ضمني بر اين عقيده اند که فقط در صورتي معضل جرم حل خواهد شد که اين ساختارهاي قدرت دگرگون شوند و از اين رو با مجموعه برنامه هاي سياسي، که متضمن دگرگوني اجتماعي اساسي اند، همبستگي دارند.
زمينه هاي تولد پست مدرنيسماگاهي از چيستي و چگونگي جرم شناسي پست مدرنيسم مستلزم شناختي هر چند کلي و مختصر از انديشه پست مدرن است.درباره آغاز و پايان مدرنيته توافقي وجود ندارد و به نظر عده اي پس از رنسانس فرهنگي و به زعم عده اي ديگر از انقلاب صنعتي يا از هنگام پيدايش نظام سرمايه داري و بازار آزاد از قرن هيجدهم ميلادي و از عصر روشنگري دوره مدرنيسم آغاز شده و در پايان نيمه اول قرن بيستم نيز دوران آن به سر رسيده است.براي درک اصول پست مدرن مناسبت دارد که بعضي از شعارهاي دوران مدرن را هرچند خلاصه از نظر بگذرانيم؛ رشد شهرنشيني گسترش و توسعه علوم جديد، پديد آمدن نهادهاي جديد اجتماعي،سياسي، آموزشي، پديد آمدن قلمرو همگاني براي بحث و گفت و شنود درباره مسائل مورد علاقه همگان، از بين رفتن تدريجي نظام هاي سنتي، جدايي از مذهب از نظام هاي سياسي، حضور مردم در فعاليت هاي اجتماعي سياسي، جا افتادن حقوق فردي يکسان براي همگان، حاکميت يافتن نظام هاي قانوني و گسترش نظام هاي مردم سالارانه از جمله آن است.( شاهرخ حقیقی، گذر از مدرنیته؟ نیچه، فوکو، لیوتار، دریدا، تهران: آگاه، چ ۲، ۱۳۸۱، ص ۱۵)