یکی از فرازهای مهم که در میان فضایل امام می درخشد و بعد مهمی از عطوفت او را به نمایش می گذارد، برخورد گرم، صمیمانه و عاشقانه با مردم است . او با این که در مقابل ابرقدرت ها و دشمنان گوناگون داخلی و خارجی دلی به استقامت کوه های پولادین و بلکه با صلابت تر از آن ها داشت، آن چنان در برابر مردمان رنج دیده، ستم کشیده و مسلمانان محروم خاضع و نرم می گردید که با دیدن مناظر غم آلود و صحنه های مصیبت بار مردم، اشک تاثر را بر صورت پرصلابت آن رهبر عالی قدر جاری می ساخت و وسعت این قلب به اندازه ای می گشت که در ملاقات با اقشار گوناگون و با توجه به خواسته های آنان و نیز در خدمت بی شائبه به آنان، هرگز احساس خستگی نمی نمود . در ماجرای استقبال از امام در 12 بهمن سال 1357 ه . ش ایشان در حالی به ایران وارد گردید که شور و شعف بسیاری بر مردم حاکم بود . بعد از سخنرانی در بهشت زهرا اظهار تمایل نمودند که به میان جمعیت بروند; در آن زمان اجتماع استقبال کنندگان به قدری فشرده بود که امام فرموده بودند: احساس کردم دارم قبض روح می شوم و تصویری از ایشان هست که در این حال نه عمامه دارند و نه عبا و میان جمعیت گیر افتاده اند، و تعبیر خودشان این بود: بهترین لحظه های زندگیم، همان موقعی بود که زیر دست و پای مردم داشتم از بین می رفتم; در آن روز عشق متقابل مردم و رهبر به نمایش گذاشته شد . (1)
در سال 1343 ه . ش وقتی امام از زندان آزاد گردید و به قم مراجعت نمود، افراد زیادی برای دیدار با ایشان به این شهر مقدس آمدند . امام به همه علاقه مندان اظهار محبت می کرد . روزی مردی روستایی که از حومه مشهد آمده بود، در حالی وارد گردید که حالش منقلب بود و با شور و اشتیاقی خاص اشک شوق می ریخت، رهبر فرزانه با عنایت خاصی او را نزد خود نشانید و توصیه کرد یک استکان چای برایش بیاورند . او عین یک برادر در کنار آقا نشسته بود . مرد روستایی به دلیل هیجان و التهابی که داشت، سخن نمی گفت . امام که سکوت او را دید، زبان به سخن گشود و از او پرسید: کارت چیست؟ و چند سؤال دیگر از وی کرد تا حالش به وضع عادی برگردد . (2)
آیة الله سید عبدالکریم موسوی اردبیلی نقل کرده است: یک شبی که خدمت امام بودیم فرمودند: پیرمردی پیش من آمده بود و با کمال اعتماد می گفت: من دو تا از فرزندانم را در راه اسلام داده ام، امروز هم جنازه پسر عمویم - که هیجده ساله و آخرین آن ها بود - را آورده و دفن کرده ام و چون خودم هم عازم جبهه هستم، آمده ام از شما خداحافظی کنم . امام فرمودند: از شهامت و شجاعت این مرد حالی به من دست داد که اراده کردم دست او را ببوسم، ولی او چون در کف حیاط بود و من بالاتر بودم دهانم به دست او نمی رسید و نتوانستم دست او را ببوسم . (3)
یک بار عده ای از اقشار مردم به مناسبتی به دیدار امام آمده بودند و حدود دو ساعت ابراز احساسات می کردند . در تمام این مدت که برخی می گریستند، عده ای ذوق می کردند و گروهی نیازهای خویش را مطرح می نمودند و جمعی هم التماس دعا داشتند، دستان امام بالا بود . در همان ایام عده ای می گفتند آقا اگر خواستید به پشت بام بروید اجازه دهید ما نخست برویم اوضاع را بررسی کنیم، سپس شما تشریف ببرید، ولی امام اعتنایی ننمود و تا سر و صدای مردم را از کوچه شنید از پله ها بالا رفت تا احساسات و عواطف مردم را پاسخ گوید . (4)
امام بر این باور بود که محرومان و طبقات مستضعف جامعه برای دفاع از اسلام ناب محمدی همکاری اصیل داشته اند و خاستگاه حاکمان راستین در نظام اسلامی همین افرادند و نباید به عنوان اقشاری فرودست و عقب افتاده معرفی شوند و بر خلاف تبلیغات مسموم افراد مترف و بی درد، خواست ثابت کند که افراد محروم انسان های شرافتمندی اند که از اعتماد به نفس و آرامش روحی کامل برخوردارند و در پرتو بی اعتنایی به دنیا خدمت های بزرگی به بشریت ارائه داده اند و علاوه بر فرستادگان الهی که از میان آنان برخاسته اند و دانشوران و پارسایان غالبا به این طبقه تعلق دارند; به همین دلیل در کنار مستمندان، پابرهنه بودن را افتخار بزرگی تلقی می نمود و از مسئولان می خواست از آن ها فاصله نگیرند و می فرمودند: «خدا نیاورد آن روزی را که سیاست ما و سیاست مسؤولین کشور ما پشت کردن به دفاع از محرومین گردد - . . . معاذالله - که این با سیره و روش انبیاء و امیرالمؤمنین و ائمه معصومین (ع) سازگار نیست .» (5)
به اعتقاد امام چنین مردمانی تا آخرین قدم به عنوان نیروهای وفادار به انقلاب اسلامی و برپا کنندگان واقعی نهضت ها محسوب می شوند: «تنها آنهایی تا آخر با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند . فقرا و متدینین بی بضاعت گردانندگان و برپادارندگان واقعی انقلاب ها هستند .» (6)
محبت وافر امام به کودکان نیز از جنبه های عاطفه سرشار آن روح قدسی به شمار می رود، آن قدر به بچه ها علاقه داشتند که می فرمودند: در نجف از حرم که برمی گشتم، بچه ها را با وجود این که ظاهری کثیف داشتند، خیلی دوست می داشتم . بچه ها تا جلوی منزل دنبال آقا می آمدند . (7)
در جماران آقا گاهی مواقع که می دیدند، بچه ها در اثر گرما و فشار جمعیت ناراحت می شوند، می فرمودند: خیلی برایم ناگوار است که این بچه ها را در این شرایط می آورند، صدمه می خورند و اذیت می شوند . (8)
امام خمینی (ره) برای تمام لحظه های زندگی اش برنامه داشتند و از ساعت های عمر با برکت خود به نحو احسن بهره می بردند . سر ساعت معین از خواب بلند می شدند و به امور مربوط رسیدگی می کردند . همیشه در وقت مشخصی غذا می خوردند، اگر کاری داشتند یا با کسی قراری می گذاشتند، هیچ وقت زمان وعده و انجام آن کار را به عقب یا جلو نمی افکندند . آن قدر دقیق و منظم بودند که اگر واقعا بنا بود در ساعت مشخص برای صرف غذا بیایند، با پنج دقیقه تاخیر تمامی اهل خانه نگران می شدند که دلیل تاخیر آقا چه بوده است؟ (9)
از آن ساعتی که امام از خواب بیدار می شدند، انضباط خاصی در کارهایشان مشهود بود . ایشان هیچ وقت بدون برنامه زندگی نکردند، اطرافیان نیز بر این اساس با آقا ارتباط برقرار می نمودند و می دانستند چه ساعتی نزد رهبر انقلاب بروند، و می کوشیدند زمان استراحت امام به زیارتشان بروند و اجازه نداشتند در وقت مطالعه، عبادت و امور دیگر به محضر امام شرف یاب شوند . (10)
امام از کم ترین وقت خود برای مطالعه و نوشتن یا عبادت دیگری استفاده می کردند; اگر کسی تنها همین آثاری را که از ایشان تالیف شده و به چاپ رسیده، مطالعه کند و آن را بر عمر پربرکت ایشان تقسیم کند، به خوبی می فهمد که چگونه از ساعت ها و بلکه دقیقه های عمر خود استفاده کرده و بهره وافی برده اند . حتی از نیم ساعت قدم زدن صبح و عصر خود که به توصیه پزشکان انجام می دادند، استفاده می نمودند و معمولا ادعیه و اذکاری را برای آن وقت اختصاص داده بودند . اوقاتی که زیارت عاشورا می خواندند، صد لعن و صد سلام را معمولا در حال قدم زدن می خواندند . خواب امام در ساعت معینی شروع می شد و راس ساعت دو بعد از نیمه شب جهت اقامه نوافل از خواب برمی خاستند . در مدتی که در بیمارستان تحت مداوا و مراقبت درمانی بودند - به رغم آن که برای به خواب رفتنشان، داروهای آرام بخش می دادند - راس ساعت یاد شده از خواب برخاسته و جویای وقت نماز شب می شدند و این نشانی از نظم و ترتیب و دقت عمل در برنامه ریزی های زندگی ایشان است . بعد از نماز شب به تلاوت قرآن می پرداختند، سپس نماز صبح و تعقیبات آن را به جای می آوردند، صبح دعای عهد را می خواندند و به اطرافیان توصیه می نمودند: آن را بخوانید که در سرنوشت دخالت دارد . پس از اتمام برنامه های عبادی، ذکر و دعا به اخبار رادیوهای بیگانه گوش می دادند . (11)