مقدمه
برخی بر این باورند که آنچه ادبیات غنی را از ادبیات برای فروش را متمایز میکند این است که در ادبیات غنی به شکلی خاص به کار رفته است. این رویکرد میتواند به چندین شکل نمود یابد. در اینجا به دو مورد آن میپردازم.
الف. از آنجا که بیشتر ادبیات داستان است، این وسوسه درمیگیرد که ادبیات را با داستان برابر بگیریم. اثر ادبی اثریست که زبان را به کار میگیرد تا داستانی بیافریند. متأسفانه روشن است که داستان بودن برای ادبیات بودن نه شرطی لازم است و نه کافی. داستانْ زندگی روزمرهی ما را فرگرفته است. شرکتهای تبلیغاتی با داستانبارانمان میکنند.
ب. ایدهی نهفته در پیشنهاد نخست این است که در آفریدن ادبیات غنی نویسندگان از واژهها برای دست یازیدن به کاری خاص استفاده میکنند؛ یعنی آفریدن یک داستان. ایدهی نهفته در دومین پیشنهاد این است که نویسندگان در آفریدن ادبیات تقریبا ً هرکاری میتوانند بکنند، اما باید از رهگذر نوشتن به شیوهای خاص به آفرینش ادبیات بپردازند. مشکل آنجایی سر بر میکند که بخواهیم مشخص کنیم به کدام شیوه باید نوشت تا نوشتار ادبیات باشد. بسیاری از آثار ادبی بهنحوی غنی توصیفی هستند، یا آکندهاند از استعارهها و دیگر صنایع بلاغی، یا کنایهآمیز (ironic) و ایهامانگیز (ambiguous) هستند. از آنجا که این مؤلفهها اغلب به زبان ادبی ربط داده شدهاند، میتوان امید داشت که با استفاده از آنها مشخص شود به چه شیوهای میباید نوشت تا ادبیات آفریده شود. متأسفانه این امیدی واهیست. برخی از دلایل آن را توضیح خواهم داد. نخست اینکه، اگر نه همه، بسیاری از خصوصیتها آمده در فهرست اشاره به مشخصههای سبکی دارند. البته این مسئله شگفتآور نیست چراکه در تلاشایم ادبیات را بر طبق شیوهای که نوشته میشود تعریف کنیم. به هر ترتیب، سبکهای ادبی معطوف به آفریدن سبکهایی مخالف خود هستند. اگر در برخی آثار ادبی، نثری پرمایه از لحاظ توصیف یافت شود، میتوان نوشتارهایی را هم یافت که آگاهانه از چنین نثری اجتناب کرده باشند. دیگر خصوصیتهای که فهرست کردیم هم، قضیهی مشابهی دارند. از این امر چنین برنمیآید که به فهرست بلندتری نیاز باشد. اگر سبکهای متفاوت ادبی بر اساس خصوصیتهای معاصر ویژگیشماری شده باشد – خصوصیت F بودن و خصوصیت غیرF بودن – پس بهوضوح نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که ادبیات مبتنی بر چنین خصوصیتهایی تعریف شود. اگر میتوانستیم چنین تعریفی داشته باشیم، آنگاه هرچیزی ادبیات میبود. دوم اینکه تمامی خصوصیتهای آمده در این فهرست در گفتار و نوشتار معمولی ِ غیرادبی نیز یافت میشوند. ممکن است که به زبان ادبی ربط داده شده باشند، اما سخت بتوان گفت منحصرا ً به آن تعلق دارند. گفتار و نوشتار معمولی میتواند ایهامانگیز، کنایهآمیز یا آکنده از استعاره باشد، یا حتی بهنحوی غنی توصیفی. رویکرد فعلی معطوف به این است که ادبیات را مبتنی بر خصوصیتهای ادراکی تعریف کند، یعنی مؤلفههای سطحی بازشناساننده. به خاطر ملاحظاتی که پیشتر آمد، چنین رویکردی چندان نویدبخش نمینماید.
ادبیات به مثابهی نهاد
پیشنهادی جدیدتر و نویدبخشتر ادبیات غنی را همچون کاربست یا نهادی غیررسمی در نظر میگیرد. "یک متن وقتی به عنوان ادبیات شناخته میشود که بتوان قصدِ مؤلف را بازشناخت و نیز آن قصد این بوده باشد که متن ِ تولیدشده در چارچوب عرفهایی که کاربست ادبیات را تعریف میکند خوانش شود." به نظر اولسن (Olsen) و لامارک (Lamarque) قصد اساسی این است که مخاطب در برابر اثر موضعی خاص اتحاذ کند: "توقع ارزشی زیباییشناسیک و ادبی."6 به زعم لامارک و اولسن، ارزش زیباییشناسیک ادبی از دو جزء ساخته شده است. جزء "خلاقانه-خیالپردازانه" شامل تحمیل فرم یا وحدت به موضوع است. از همین روی، آخیلوس، سوفوکل و یوریدیس هریک موضوع واحدی را برمیگزینند.