

عشق از مسائل بنیادین عرفان و تصوف ایرانی است، چندانکه بدون در نظر گرفتن آن، عرفان و حکمت متعالیه قابل فهم نیست. البته عشق از مقولاتی است که تعریفش به ذات، نامیسر است و کنهش درغایت خفا و پوشیدگی است
عشق و شيدايي آئين مولاناست و او به هيچ آئيني تا بدين غايت پاي بند نيست ، بنا بر گفتهي او عشق همه چيزش را تاراج كرده است و خود باقي مانده. لذا هركس كه اندك آشنايي با اين بزرگ داشته باشد با شنيدن نام او شور و شيدايي او را تداعي خواهد كرد. عشق صفتي الهي است كه چون ظرفيت بندهاي با شكستن مرزهاي مادي و خودي فراخي پذيرش آن را پيدا كند از آن بهره مند شود و همهي وجودش را باژگونه سازد چنانكه گويي تولدي دوباره يافته است ، تولدي از مادر عشق كه از او تغذيه كند و پرورش يابد .عارف رومي برآنست كه عشق ، وصفي الهي است و هيچ انساني نمي تواند حقيقت آن را دريابد ، تنها با عاشق شدن مي توان طعم آن را دريافت ولي هرگز توصيف پذير نيست، به ويژه از آن جهت كه عشق(و نيز معشوق) گاهي پيدا و گاهي پنهان است.
مثال عشق ، پيدايي و پنهاني
نديدم همچو تو پيدا نهاني
با وجود اين از ميان اوصافي كه پير بلخ براي عشق بر ميشمرد مي توان گفت: عشق آتشي است كه شاهد ازلي چونان موهبتي بر جان مشتاقان فرو ميريزد و بدان روزني براي گريختن از زندان جهان ايجاد ميكند و ايشان را بال پرواز ميشود تا از قفس هستي به آسمان فنا پركشند و صفت بقا يابند. با اين همه نامي كه مولانا به صراحت بر عشق مينهد درد بي دواست. دردي كه شرح و بيان آن را جز از خودش نمي توان دريافت...عشق را از من مپرس از كس مپرس از عشق پرس...اوصاف و آثاري كه مولانا براي عشق بر ميشمرد بسيار متنوع، شگفت و قدرتمند است، گويا اين موهبت ارجمند الهي در نظر او با هيچ امر ديگري قابل قياس نيست. مهمترين و برجسته ترين اوصاف و آثار عشق از نظر او به قرار زير است:
- به نظر مولانا علت پيدايش جهان نيز عشق است ، عشق حق به تجلي و معرفت ، اگر عشق نمي بود جهاني نبود بهاي آدمي نيز به اندازهي ارزش معشوق اوست ، هرچه اين پربهاتر باشد آن نيز ارزشمندتر خواهد بود.
- قدرت و توان عشق تا آن پايه است كه مي تواند امور غير ممكن را ممكن سازد، چون كسي يا چيزي از موهبت عشق بهره مند شود بكلي متحول گردد،چنانكه اگر ديوي باشد بواسطه ي كيمياي محبت به حور مبدل گردد و اگر كسي مرده باشد بواسطهي عشق زنده شود، بلكه حيات جاودان يابد.
عشق نان مرده را مي جان ميكند
جان كه فاني بود جاويدان كند
از محبت تلخها شيرين شود
از محبت مسها زرين شود.....
- همان طور كه عشق سركش و خوني است، عاشق نيز به همان نسبت ميبايد متحمل و شكيبا باشد.در حقيقت عاشق راستين كسي است كه بر لطف و قهر معشوق به يك اندازه عشق ميورزد.
نالم و ترسم كه او باور كند
وز كرم آن جور را كمتر كند
عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد
بوالعجب من عاشق اين هر دو ضد
مولانا تحمل رنج معشوق از سوي عاشق را به تحمل كودكي مانند مي كندكه از مادر خويش سيلي ميخورد ولي هرگز آن را نشان دشمني مادر خود در حق خود نميداند كه بالعكس نشان مهر و محبت مادر ميداند.لذا آنكه به صيد ميارزد تنها عشق است و بس.ولي اين عاشق نيست كه عشق را صيد ميكند بلكه اين عشق است آدمي را شكار ميكند و البته اين صيد گشتن نعمتي بس گرانبهاست، زيرا عشق صاحب ناز و استكبار و رعنايي است و حريفاني صبور و وفادار ميطلبد، پس اگر كسي از جانب عشقي انتخاب گردد به توفيق بزرگي دست يافته است، حال چگونه زخم دوست براي او رحمت و نعمت نباشد.