

اصطلاح Déconstruction را فیلسوف معاصر فرانسه ژاک دریدا با مفهومی نه چندان صریح برساخت. این اصطلاح از قبل در زبان فرانسه بودهاست و دریدا بسط و کاربردهای متفاوتتری برای آن ایجاد کرده که در بخشهای دیگر این نوشته به مفهوم این اصطلاح و کارکرد زبانی-فلسفی آن اشاره خواهد شد. بحث اصلی دریدا از اینجا شروع می شود که می گوید در تاریخ بشر همیشه دوگانگی ها و دوقطبی هایی وجود داشته است؛ مثل دوگانگی جوهر و عرض یا علت و معلول، زن و مرد، آسمان و زمین، مکتوب و شفاهی و ... که اینها اساس تفکر بشر هستند. در فلسفه های مختلف، این دوگانگی ها شالوده تفکر را تشکیل می دهند و هرفلسفه ای یکی از این دوگانگی ها را پذیرفته است. بنابراین دوگانگی ها وجود دارد. اما دریدا می گوید بشر باید به مقامی برسد که از این دوگانگی ها آزاد شود. چرا فلسفه در عصر جدید نتوانسته پیشرفت کند؟ چون اسیر این دوگانگی ها بوده و همه چیز را در قالب علت و معلول، ماده و غیر ماده، جوهر و عرض و امثال اینها می بیند.
ساختارشکنی زمینه سازبسیاری از تحولات و تغییرات در ساختار اجتماعی می باشد.
روش تحقیق در این پژوهش بروش اسنادی می باشد. بطوریکه با مراجعه به مقالات و کتابها و منابع منتشر شده در این خصوص به جمع آوری اطلاعات پرداخته شده.
پژوهشی تحت عنوان ساختارشکنی دریدایی توسط کیان کیانی انجام شده که در آن ساختار گرایی را در باب معنا در گستره اجتماعی – سیاسی فراتر رفته و در این صورت ساختار گرایی را تلاشی برای برانداختن هر ادعایی است که سعی می کند با ادعای حقیقت و یگانگی خود را مشروع و توجیه نماید.
در پژوهش دیگری تحت عنوان درامدی بر بنیانهای فلسفی ساختارگرایی و ساختار شکنی در نقد ادبی ، نویسنده زرشناس ، شهریار در نشریه ادبیات و زبانها شماره 68 انجام شده.
در این پژوهش امانوئل کانت را از جهاتی پدر ساختار گرایی ظاهر شده در فلسفه و نقد ادبی و فلسفه هنر و علوم اجتماعی وروانشناسی و زبان شناسی قرن بیستم دانست. در واقع آنچه کانت تحت عنوان مقولات پیشینی ماقبل تجربه تعبیه شده در ذهن آدمی مطرح می کند ، همانا ساختار های معرفت شناختی ای هستند که در نظر کانت بنای ساختمان معرفت آدمی بر پایه آن ها بنیاد می گردد.
ساختار شکنی از مکتب پسا ساختارگرایی است که از تأملات فلسفی دریدا[1] فیلسوف معاصر فرانسوی نشأت گرفته است . ژاک دریدادر طرح شالوده شکنی عمدتاً از سه حوزه فلسفه، روانشناسی و زبانشناسی الهام گرفته است . در حوزه فلسفی تحت تأثیر شک فلسفی نیچه و هایدگراز «حقیقت » «دانش » و «هویت » به نقد اصول متافیزیکی غرب پرداخته است .
با توسعه جهان شمول استعمال این واژه در عرصه های گوناگون - از زندگی روزمره تا ادبیات و هنر، از جامعه شناسی تا سیاست و اقتصاد، از روانشناسی تا فلسفه و هرمنوتیک - تعریف آن هر چه بیشتر بغرنج می گردد. این اصطلاح، بنا بر کارکردی که در هر یک از زمینه های نام برده دارد، معنای ویژه ای کسب می کند. بدین سان، نمی توان تعریف واحدی از آن ارایه داد، بلکه باید از «ساختارشکنی» های گوناگون، از چندانی ساختارشکنی سخن راند.