

آلبرت الیس در 27 سپتامبر 1913 در پتسبورگ Pittsburgh پنسیلوانیا متولد شد. در سال 1934 درجه ی لیسانس خود را از سیتسی کالج نیویورگ در سال 1943 فوق لیسانس ودر سال 1947 درجه ی دکتری خشود را از دانشگاه کلمبیا دریافت کرد. درسال 1943 به طور خصوصی به مشاوره و رواندرمانی در زمینه ی خانوادگی و ازدواج اشتغال ورزید . به علت علاقه به روانکاوی به مدت 3 سال آموزش های لازم را فرا گرفت .سپس در مقام روانشناس بالینی در یک موسسه ی بهداشت روانی وابسته به بیمارستانی در نیوجرسی مشغول کارشد و بعدها استاد دانشگاه راتکرزونیویورک شد اما بعد از اینکه نتیجه گرفت که روانکاوی درمانی نسبتاً سطحی و غیر علمی است چند سیستم دیگر را تجربه کرد و درسال 1955 درمان انسانگرا فلسفی و رفتاری را برای بوجود آوردن درمان عقلانی –هیجانی که اکنون به رفتار درمانی عقلانی – هیجانی یا REBT معروف است، ترکیب کرد . ولی قسمت اعظم اوقات زندگی اش را به رواندرمانی خصوصی گذراند تا اینکه در 24 جولای 2007 در نیویورگ درگذشت .
الیس از سه دیدگاه فیزیولوژیک، اجتماعی و روانشناختی به شخصیت مینگرد و در هر یک از این سه بعد، نظرات خاصی دربارة شخصیت ارائه میدهد .
1. مبنای فیزیولوژیکی: الیس معتقد است که انسان ذاتاً تمایلات بیولوژیکی استثنایی و نیرومندی برای تفکر و عمل به شیوه خاص دارد، که این شیوه ممکن است در جهت منطقی و غیرمنطقی باشد. از جهت تفکر و عمل فرد را تابع محیط خانواده و فرهنگی میداند که فرد در آن رشد مییابد. او انسان را از نظر بیولوژیکی، عمدتاً موجودی میداند که در جهت تخریب نفس و ارتکاب امور بد گام برمیدارد. و آمادگی ذاتی شدیدی برای تفکر غیرمنطقی و غیرعقلانی دارد. الیس انسان را موجودی میداند که ذاتاً تمایل مفرطی به سهلانگاری در تغییر رفتار خویش دارد. به عقیدة وی انسان مایل است که وابستگی خود را به بسیاری از اسطورهها و تعصبات خانوادگی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی، که از دوران اول زندگی و مراقبت و احتیاطی افراطی در امور خویش داشته باشد. به عقیدة الیس دیگر تمایلات ذاتی و نامطلوب هر انسانی احساس نیاز مفرط است به اینکه خود را برتر از دیگران و صاحب همة مهارتها بداند، توسل به نظرات احمقانه و بدبنیاد، پرداختن به تفکر آرزومندانه، توقع خوبی و خوش رفتاری مداوم از دیگران، محکوم کردن خود در مواردی که ضعیف عمل میکند و تمایل عمیق به زودرنجی و برآشفتگی عاطفی است. از نظر الیس، اگر انسان به این تمایلات طبیعی- و در عین حال غیر سالم- خود نرسد، خود، دیگران و دنیای خارج را مورد مذمت و نکوهش قرار میدهد .2. مبنای اجتماعی: الیس میپذیرد که انسان موجودی اجتماعی است و زندگی اجتماعی برای او لازم است. او معتقد است که انسان باید در اجتماع مطابق انتظارات خود و دیگران رفتار کند و بیش از حد خودمدار و خودبین نباشد، و زیاد بر سبقت جویی تأکید نکند. به عقیدة او انسان باید تا حدی از آن خصوصیتی بهرهمند باشد که آدلر آن را علاقة اجتماعی و ارتباط با همنوع میداند. اما از طرف دیگر، معتقد است که پافشاری بر نگرش دیگران نسبت به خود و جلوهدادن آن به صورت نیازی مبرم، حالتی مرضی و مخرب نفس است. به نظر او، این که دیگران نسبت به ما نظرات خوبی داشته باشند مطلوب است، اما نباید ما هستی و وجود خود را در گرو نگرش مثبت دیگران نسبت به خود بدانیم. به عقیدة الیس، بلوغ عاطفی و سلامت روانی ایجاد تعادل مطلوب است میان اهمیت دادن و اهمیت افراطی دادن به داشتن روابط متقابل مناسب از جانب فرد.
3. مبنای روانشناختی: مطالعة شخصیت تنها از دو بعد فیزیولوژیکی و اجتماعی کافی نیست و باید بعد روانی رشد شخصیت را نیز مطرح کرد. به عقیدة الیس، گرچه انسان از نظر بیولوژیکی تمایل شدیدی به مضطرب کردن خود و تخریب نفس دارد و گرچه او در اجتماعی زندگی میکند که سبب پارهای از نابسامانیهای رفتاری اوست و آنها را تقویت میکند، اما دیدگاه روانشناختی شخصیت چگونگی رشد آن را مشخص میکند.الیس غریزه را به مفهوم کلاسیک آن قبول ندارد و بیشتر با مزلو در زمینة تمایلات انسان همعقیده است. او میپذیرد که انسان تمایلی به عشق و محبت، توجه و مراقبت و تشفی آرزوها دارد و از مورد تنفر قرار گرفتن، بیتوجهی، و ناکامی دوری میجوید. بنابراین، وقتی حادثة فعالکنندهای (a)برای فرد اتفاق میافتد، او براساس تمایلات ذاتی خود ممکن است دو برداشت متفاوت و متضاد از(a) داشته باشد: یکی افکار، عقاید و باروهای منطقی و عقلانی (rb) و دیگری افکار، عقاید و برداشتهای غیرعقلانی و غیرمنطقی (ib). در حالتی که فرد تابع افکار و عقاید عقلانی و منطقی باشد، به عواقب منطقی (rc) دست خواهد یافت و شخصیت سالمی خواهد داشت. در حالتی که فرد تابع و دستخوش افکار و عقاید غیرمنطقی و غیرعقلانی قرار گیرد. با عواقب غیرمنطقی (ic)مواجه خواهد شد، که در این حالت او فردی است مضطرب و غیرعادی، که شخصیت ناسالمی دارد. در واقع، وقتی که حادثة نامطبوعی برای فرد اتفاق میافتد و او احساس اضطراب و تشویش میکند، تقریباً در نقطة b (یعنی نظام باورها) خود را به دو چیز کاملاً متفاوت و متضاد متقاعد میکند و یکی از آنها را در پیش میگیرد که مسلماً همان افکار غیرعقلانی اوست (ic).به طور خلاصه، در نظریة الیس دربارة شخصیت، انسانها تا حد زیادی خود متوجه، اختلالات و ناراحتیهای روانی خود هستند. انسان با استعداد و آمادگی مشخص برای مضطرب شدن متولد میشود و تحت تأثیر عوامل فرهنگی و شرطیشدنهای اجتماعی این آمادگی را تقویت میکند. در عین حال، انسان این توانایی قابل ملاحظه را هم دارد که به کمک تفکر و اندیشه، از آشفتگی و اضطراب خود جلوگیری کند. بنابراین، اگر چنانچه با مسئله تشکل افرادی که نیاز به کمک و روانیاری دارند، به شیوهای بسیار فعال و جهت دهنده، آموزگار منشانه و فلسفی روبرو میشویم. در اکثر موارد، آنها از تفکر انحرافی و رفتار و عواطف نامناسب خود دست برخواهند داشت، به تغییرات اساسی و چشمگیری در عقاید بیماریزای خود دست خواهد زد و نتیجتاً، بهبود خواهند یافت .
درمانگر از مهارتهای خود به چالش طلبیدن این باورهای غیرمنطقی استفاده میکند و یا حتی برتر از آن سایر اعضای گروه را به چالش این باورها میطلبد برای مثال میپرسد:
الیس تأکید بسیار زیادی بر اهمیت آنچه به آن پذیرش بیقید و شرط خود میگوید دارد. او اظهار میدارد در مکتب عقلانی عاطفی هیچ فردی هر قدر که کارهای ناشایست انجام دهد فرد بدی نیست و ما باید خود را به خاطر آنچه هستیم به جای آنچه بهدست میآوریم بپذیریم.یک رویکرد که او به آن اشاره میکند قانع کردن مراجع به ارزش باطنی خود به عنوان یک انسان میباشد.او اشاره دارد که اکثر نظریهها از مفاهیم اعتماد به نفس، قدرت خود و سایر مفاهیم مشابه بسیار صحبت کردهاند. ما به طور طبیعی موجودات ارزیابی کنندهای هستیم. اما ما از ارزیابی صفات و کارهای خود فراتر رفته و به ارزیابی خود میپردازیم و تنها دستاورد این عمل ضرر میباشد.براساس باور الیس دلایل مشروط برای ارتقاء «خود» در هر فرد وجود دارد: ما میخواهیم زنده بمانیم و سالم و از زندگی لذت ببریم. اما باورهای غیرمنطقی آسیبزا برای خود عبارتنداند از:
حوزههایی که میتوانند در گروه مطرح شوند عبارتند از: خشم، اضطراب، احساس گناه، شرم، آلودگی، حسادت، شک، استرس، اعتماد به نفس، خودباوری پایین، کنارآمدن با موقعیتهای خاص اجتماعی یا شرایط خاص سلامتی، مشکلات شغلی، ناراحتی کلی، مشکلات وابستگیهای مواد و الکل، مشکلات روابط، مشکلات برقراری ارتباط، ترس اجتماعی و غیره …
اهداف این روش گروه درمانی آموزش به مراجعان است که چگونه احساسات و رفتارهای ناکارآمد خود را به احساسات و رفتارهای سالم تغییر داده و چگونه با همة وقایع ناخوشایند که ممکن است در زندگی آنها اتفاق افتد،کنار بیایند. (وسلر 1986). بهطور ایدهآل، درمان عقلانی عاطفی ویژگیهای آمده در زیر را برای فردی از نظر ذهنی و عاطفی سالم پرورش میدهد:
نفع شخصی، خودمحوری، علاقه اجتماعی، تعادل، پذیرش عدم قاطعیت و ابهامات، انعطافپذیری، تفکر علمی، تعهد، خطرپذیری، پذیرش خود، لذت بردن از وقایع طولانی مدت، تمایل به ناکامل بودن و پذیرش مسئولیت اختلالات عاطفی فردی .هدف این مکتب درمانی این است که اعضای گروه را به ابزاری مجهز کند که احساسات ناسالم را کاهش داده یا محدود کنند (از قبیل افسردگی و اضطراب) بهطوری که بتوانند زندگی رضایتبخشتری داشته باشند. برای دستیابی به این اهداف بنیادی، به مراجعان راههای عملی برای شناسایی افکار و باورهای نادرست زیرین میدهند تا به صورت نقادانه این باورها را ارزیابی کنند و یا به باورهای سازنده آنها را تغییر دهند.اساساً به اعضای گروه آموزش داده میشود که نسبت به واکنشهای عاطفی خود مسئول اند و میتوانند اختلالات عاطفی خود را با توجه کردن به تفاسیر فردی و با تغییر باورها و ارزشهای آن کاهش دهند و همچنین فلسفهای واقعیتر و مؤثرتر برای کنار آمدن با اتفاقات ناخوشایند در زندگی اتخاذ کنند. اهداف درمانی این مکتب اساساً برای درمان فردی و گروهی همانند است. این دو در برخی روشها و تکنیکهای درمانی خاص با هم متفاوتند که در اینجا به بیان تفاوتها میپردازیم:
فعالیتهای گروه درمانی عقلانی عاطفی با یک هدف اصلی به وجود میآیند: کمک به مداخلههای درونی یک فلسفه زندگی، همانطور که مجموعهای از افکار و باورهای غلط از محیط فرهنگی اجتماعی برخاسته که با برداشتهای فردی متفاوتند. با فعالیت در راستای این هدف، رهبر گروه وظایف و نقشهای خاصی دارد. وظیفه اول این است که به اعضای گروه نشان دهد که چگونه خود عامل ایجاد بدبختی خود هستند. اینکار با روشن ساختن ارتباط میان اختلالات رفتاری، عاطفی و ارزشها، باورها و رفتارهای آنها انجام میشود. رهبرگروه آنها را با باورهایی که بدون سؤال پذیرفتهاند روبرو میکند و نشان میدهد که چگونه آنها را با یک فرضیه آزموده نشده ادامه میدهیم و چگونه به صورت سازنده فکر کنیم.برای کمک به اعضای گروه برای رها کردن شکست و دریافتهای کنونی که به وجود آمدن افکار غیرمنطقی دخیلند و میدانندکه آنها ادامه این تفکرات غیرمنطقی آن ها را ناراحت میکند، درمانگر میتواند به آنها کمک کند تا افکار خود را اصلاح کنند. این مکتب معتقد است که افکار غیرمنطقی آنچنان در افراد دیرینه شدهاند که تغییر آنها به آسانی انجام نمیگیرد. در واقع این کار نقش رهبر گروه است که به اعضا بیاموزد چگونه فرضیههای خود را به چالش بطلبند و چگونه چرخة ارزیابی خود و سرزنش دیگران را متوقف کنند.اما رهایی از علائم اختلال کافی نیست. اگر تنها مشکل و مشخصههای خاصی در حال درمان است و سایر ترسها نیز پدیدار میگردند گام نهایی در روند درمان این است که به اعضا بیاموزیم چگونه قربانی افکار غیرمنطقی آینده نشوند. درمانگر هسته افکار غیرمنطقی را بررسی میکند و به اعضا میآموزد هنگام مواجه با مشکل در آینده چگونه افکار و باورهای منطقی را جایگزین آنها سازند.
REBT تکنیکهای شناختی و رفتاری و عاطفی بسیاری را بهکار میگیرد و این روشها براساس درمان فعال صورت میگیرد. درمانگران گروهی عقلانی- عاطفی تکنیکهایی را به دست آوردهاند از قبیل پرسشگری، چالش طلبیدن، تکلیف دادن و کمک به مراجعان در تجربه روش تفکر، احساس و رفتار جدید. درمانگر نقش یک معلم و نه یک والد وابسته را بازی میکند. درمانگر گروهی عقلانی عاطفی از نزدیک شدن بیش از حد به اعضای گروه اجتناب میکند و از افزایش تمایل آنها به وابستگی نیز جلوگیری میکنند. میان پذیرش و ملایمت، تفاوت میگذارد. در هر صورت برای اعضای گروه خود ارزش بسیاری قائلند و در کار درمان مشارکت میکنند. درمان عقلانی- عاطفی بر پذیرش بیقید و شرط مراجعان بدون توجه به افکار غیرمنطقی آنها تأکید میکند. این گونه درمانگران در شرایطی که احساس میکنند خودافشایی به درمان مراجعان کمک میکند از این تکنیک استفاده میکنند.درمانگران عقلانی- عاطفی به مفهوم کارایی درمان بسیار پایبندند و الیس اظهار داشته که به غیر از مواقع خاص استفاده از روشهای ناکارآمد و وقتگیر از قبیل تداعی آزاد، تحلیل رویا، تاریخچه گذشته بیمار با ذکر جزییات و سایر تکنیکهایی که در کوتاهمدت هیچ نتیجهای ندارند و یا حتی در طول مدت، توصیه نمیشود. به جای آن، رهبران گروه در آموزش مدلهای تئوریک، روشهای کنار آمدن با مسائل و روشهای آزمودن فرضیه تلاش میکنند.
دامنة وسیعی از اختلالات در درمان گروهی عقلانی- عاطفی مورد درمان قرار میگیرند: اضطراب، افسردگی، خشم، مشکلات زناشویی، مهارتهای بین فردی ضعیف، مهارتهای والدینی، اختلالات شخصیت، اختلال وسواسی، اختلالات خوردن غذا، علائم روانی تنی، اعتیاد و اختلالات روانی. در مورد مراجعانی که به صورت غیرداوطلبانه ارجاع داده میشوند ضروری است تا راههایی برای ایجاد انگیزه در آنان با نشان دادن مزایا و روش دیگر کمک ارائه دهیم.