در مدت پنجاه سال گذشته، جنگ ها و کشمکش هاي خارجي و داخليي گوناگون سرنوشت بسياري از کشورهاي خاورميانه را رقم زده است، از جمله جنگ هاي اعراب و اسرائيل، جنگ هشت ساله ايران وعراق و نيز درگيري ها و تنش هاي مرزي ميان کويت، عربستان سعودي، يمن و عمان و همچنين نزاع هاي داخلي در يمن، عمان، لبنان و عراق. علاوه بر اين، در خاورميانه، امنيت و مشروعيت سياسي برخي از حکومت ها از جانب گروههاي سياسي اسلامگرا و برخي ديگر از سوي گروه هاي جدايي طلب کرد درمعرض تهديد است. ناتواني ها و تنگناهاي اقتصادي و کمبود آب نيز مي تواند وضع بسياري ازکشورهاي اين منطقه را به مرحله بحراني نزديک کند.
این تحولات سیاسی – اجتماعی که در دهه اول هزاره سوم از ترکیه آغاز شد و بعدها به تونس، مصر، یمن و لیبی رسید و هم اکنون سوریه را در بدترین شکل ممکن خود به سمت جنگ داخلی و منازعات فرقهای کشانده است، به واسطه ورود به نقطه “بن بست” مختصات اخلالگرایانه و نافی برقراری نظم مطلوب را از خود به نمایش میگذارد. هم زمان با این به هم ریختگی در هرم قدرت، جنبشهای سیاسی – اجتماعی با مطالبههای پایه در خصوص آزادی و عدالت اجتماعی یک “آلترناتیو” بدیل را در چارچوب “نهاد مردم” در تقابل با “نهاد قدرت” از خود بروز میدهند که برآیند نهایی آن هم اینک خود را بیش از پیش به رخ میکشد. این تقابل که تا به امروز در بخش فوقانی خود تابع منافع نهادهای قدرت ملی با حمایت هژمونهای منطقهای و بین المللی بوده است در وضعیت زیرین خود منافع ملی و حقوق شهروندی طبقات کارگری، متوسط و بخشی از بورژوازی ملی در کشورهای خاورمیانهای را نمایندگی میکند. هر چند جامعههای مختلف در خاورمیانه شرایط و ویژگیهای خاص خود را دارند که آنان را از یکدیگر متمایز میکند اما به واسطه اشتراکات تمدنی، مذهبی، نژادی، زبانی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی واجد یک “هویت” تقریبا مشترک بوده که تحولات در این حوزههای ملی تاثیر مستقیم و انکارناپذیری بر دیگری خواهد داشت. این وضعیت به خصوص در بین کشورهای عربی از اهمیت بیشتری برخوردار است چرا که در منطقه عربی هنوز ساخت دولت – ملت شکل واقعی به خود نگرفته و حتی مرزهای مستقل بین دول این حوزه ژئوپلتیک بیش از آنچه تداعی کننده استقلال ملی باشد، نشاندهنده سرزمین تحت حکمرانی قبایلی در وضعیت “امت عربی” خواهد بود.
باید برای حل بحران ابتدا سرمنشا بحرانها را پیداکرد و آن را نابود کرد وگر نه با حل یک بحران ، بحران دیگری به وجود می آید آنقدر این بحرانها ادامه پیدا می کند تا خاور میانه را به آتش بکشد . پس قبل از حل بحران به علل آن باید توجه کرد .دو دلیل اصلی برای به وجود آمدن بحرانها در خاور میانه متصور است . 1- علل داخلی 2 – علل خارجی
1- علل داخلی: شامل تفرقه بین کشورهای اسلامی و بعضا خیانت گروهی از کشورهای عربی است، نا آگاهی و عدم اطلاع رسانی درست به مردم کشورهای اسلامی نیز یکی دیگر از علل دااخلی بحران می باشد.اگر ما مردمی آگاه داشته باشیم مردم دولتها را مجبور به تمکین می کنند و جلوی خیانت و استبداد را می گیرند و علل سوم نا کار آمدی سازمانهای اسلامی است ما باید ساختار سازمانهای اسلامی بخصوص سازمان کنفرانس اسلامی را تغییر دهیم و اتحاد بین کشورهای اسلامی را بسیار قوی کنیم و باید ساز و کار اجرایی به وجود بیاید که ابا کشوری که نقض کننده این اتحاد اصول سازمان می باشد برخورد قاطع شود.
2 – علل خارجی: ایجاد تفرقه بین کشورهای اسلامی توسط دول استکباری راهی بسیار قدیمی می باشد که بیشتر ائقات استعمار گران از آن استفاده می کنند و متاسفانه به نتیجه هم می رسند و هجوم مستقیم نظامی مانند حمله به عراق و افغانستان و فلسطین و لبنان نیز از این قبیل می باشد و برای حل آن باید ابتدا شرکت امنیتی اسرائیل را از بین برد و بعد از آن کشورهای اسلامی با اتحاد و شور انقلابی زمینه را برای نابودی کامل استکبار را فراهم کنند و زمینه را برای ظهور مهدی موعود فراهم کنند البته این هزینه سنگینی دارد که اولین هزینه آن نابودی حکومتهای سر سپرده به غرب توسط مردم همان کشور است و این نابودی جز با گذشتن از خون جوانها و دیدن شکنجه ها و مشکلات فراوان محقق نمی گردد البته گفتن آن به زبان آسان است ولی در عمل بسیار مشکل است ولی محال نیست و این را ملت بزرگ ایران ثابت کرده است.
بي ثباتي درحال گسترش به سراسر خاورميانه است،کودتا در مصر آخرين قسمتي بود که لرزش هاي شديد سياسي را به وجود آورده است. مصر با 85 ميليون جمعيت و قرارداشتن در موقعيت استراتژيک، مهم ترين کشور درکناره جنوبي ساحل مديترانه است. فرآيند استقرار دموکراسي در مصر که از سال 2011 شروع شده است، اکنون در وضعيت خطيري قرار دارد. آنچه از حکومت اسلامگراي اخوان المسلمين به رهبري «محمد مرسي» ديديم درواقع چيزي جز ناتواني و فقدان صلاحيت نبوده است؛ اين حکومت در پيشبرد روند فراگير دموکراتيک هم چندان موفق ظاهر نشد. اما راه حلي که ارتش مصر ارايه داد نيز مطلوب نبود. کودتاها معمولامشکلات را چندبرابر مي کنند و چيزي را حل نمي کنند. استثنايي هم وجود ندارد. اولين پيامد اين تکانه شديد سياسي، دو تکه شدن جامعه مصر بر سر مساله مشروعيت سياسي است. طرفداران مرسي بر مشروعيت پيروزي او در انتخابات دموکراتيک سال گذشته و نامشروع بودن حذف اجباري مرسي از صحنه سياست و بازداشت رييس جمهوري تاکيد مي کنند؛ درحالي که مخالفان مرسي بر مشروعيت حضور پرتعداد، توده اي و سراسري مردم در خيابان هاي مصر. سرعت و مقصد اخوان المسلمين هم بسيار تند بود و هم بعيد. دستور کار دولت، نهادهاي حساس دولتي مثل ارتش و قوه قضاييه را برلبه پرتگاه قرار داد و فاصله جدي ميان آنها و خواست هاي ليبرال و مدرن مخالفان به وجود آورد. جنبش «تمرد» که زمينه ساز تظاهرات سراسري بود از تصميم مداخله ارتش بسيار استقبال کرد. با چنين پيشينه اي، بدون شک، دموکراسي نوپاي مصر که تازه بال وپر درآورده است به شدت در خطر است. اسلامگراها بايد در هر نوع آرايش سياسي حضور داشته باشند: اين حضور نوعي ضمانت براي وفادارماندن به فصل الخطاب بودن صندوق راي براي پيگيري اهداف آنهاست. نه اسلامگراها و نه نظاميان نمي توانند نظام جديد سياسي را عليه اراده بخش مهمي از مردم سامان دهند. برخلاف نمايش ضعيف مرسي در طول يک سال گذشته که با دشواري هاي اقتصادي متعددي روبه رو بود، بايد گفت که راه حل ضروري و ترجيحي در چنين اوضاعي بايد درراستاي ثبات منطقه اي باشد. کودتا در مصر تنها يک سال بعد ازشکل گيري دولت منتخب و تنها چند ماه بعد از ديدار «هيلاري کلينتون» با مرسي و درخواست آمريکا براي پايان دادن به خصومت ميان اسراييل و حماس روي داد. اين کودتا مي تواند به بروز نااميدي گسترده در بين اسلامگرايان در منطقه منجر شود. پاسخ ايالات متحده آمريکا و اروپا در مقابل موقعيت ژئواستراتژيک منطقه از فرداي ديدارکلينتون مرسي در کنار اهميت منطقه مديترانه براي غربي ها بسيار با تاخير و مبهم بود. اساسا مشخص نيست چه کسي در اتحاد با چه کسي است؟ اروپا به طورخاص بايد با سياست هاي موثرتر، هماهنگ تر و روشن تر درمنطقه حضور پيدا کند. سواي سياست هاي داخلي مصر، اين کشور مشکل حاد ديگري هم دارد. مصر به رود نيل وابسته است و اتيوپي در شاخ آفريقا ساخت بالادستي بزرگ ترين سد «برق آبي» آفريقا را شروع کرده است. اين پروژه با وجود مخالفت شديد مصر که حتي تهديد به مداخله نظامي را هم در بر مي گرفت، همچنان دنبال مي شود. اگر اين سد طبق برنامه ساخته شود، حجم جريان آب به سمت شمال تا حدود 20 درصد کاهش پيدا مي کند و باعث تخريب کشاورزي و زندگي ميليون ها مصري خواهد شد. کودتا داراي پيامدهاي منطقه اي جدي هم هست.
جریان اعتراضهای مردمی در جهان عرب در کشورهایی که در شرایط اقتصادی ناامیدکنندهای بهسرمیبردند، جرقه خورد و بهتدریج به ممالک ثروتمندی همچون بحرین ولیبی هم سرایت کرد. ثروت لیبی که درگذشته مستعمره ایتالیا بوده از کشورهایی همچون ترکیه، رومانی و حتی برزیل بیشتر برآورد شده و این کشور دو برابر ثروت تونس را در اختیار دارد. دلایل اصلی شورش مردمی در لیبی را میتوان در فرایند تغییرات ایجاد شده میان توسعه اقتصادی (که درعین حال سبب مدرن شدن این کشور شد) و حفظ یک نوع رژیم سیاسی کهنه و تقریبا ساکن که بیش از 40سال زیرنظر کلنل معمرقذافی هدایت میشود، جستوجو کرد.حکومت سیاسی در لیبی برخلاف مصر و تونس حتی هیچگاه تلاش نکرده تا خود را بهعنوان دولتی دمکراتیک به جهانیان معرفی کند؛ چراکه در این کشور انتخابات و احزاب وجود ندارند و به بیان سادهتر هیچ معنایی برای آنها تعریف نشده است. قانون، برای افرادی که قصد دارند بهصورت انجمن یا سازمانی مستقل فعالیت کنند، مجازات مرگ در نظر گرفته است. اما در عین حال کشور لیبی صرفا با اعمال زور و خشونت از سوی رژیم حاکم کنترل نمیشود و همچون خیلی از دولتهای دیگر، حکومت براساس یک پیمان اجتماعی مشخص با مردم به حیات خویش ادامه میدهد که در واقع شامل بهرهمندی شهروندان از ثروت حاصل از درآمدهای نفتی کشور است. نفت لیبی طی سالهای اخیر به ساکنان این سرزمین اجازه آموزش، مسکن و سلامت رایگان داده اما در عوض قدرت را بهطور کامل در اختیار قذافی نگه داشته است. رهبر لیبی با این شیوه، قبایل و عشایر این سرزمین را طی دهههای مختلف حکومت خود تحت کنترل داشته اما امروز حتی حاکم دیرینه لیبی هم که سالیان سال با تکیه بر پول نفت و کمیتههای انقلابی کشورش را اداره میکرد، با شورشهای مردمی در سراسر این سرزمین مواجه شده است. انقلاب فناوری، افزایش بیکاری و گذشته غیرقابل فراموش لیبی ازجمله دلایل نارضایتی شورشیان اخیر این کشور محسوب میشود.
رژیم قذافی در طول سالهای گذشته مرتکب جنایات زیادی شده است. بمباران بنغازی و طرابلس در سال1986 و هزینه گزافی که قذافی بابت غرامتهایی که لیبی بهخاطر پذیرش مسئولیت خیلی از حوادث رخ داده پرداخت کرده، تنها بخشی از تاوان سنگینی است که مردم لیبی به خاطر اشتباهات و محاسبات غلط رهبر خود مجبور به تحمل آن هستند. خودشیفتگی قذافی به حدی است که تعداد معدودی از همرزمهای او که در کوتای سال1969 شرکت داشتند، در برابر وحشیگریهای او به بقای خویش ادامه دادند. خیلی از آنها در شرایط مشکوک جانشان را از دست دادند و برخی دیگر به خواسته شخویش از زندگی سیاسی انصراف دادند. ماجرایی که در لیبی در حال رخ دادن است، همانند آنچه در مصر رخ داد، نوعی انکار مردمی در قبال رژیم حاکم است.
تلاشها برای سرنگونی قذافی از اواسط دهه80 میلادی آغاز شد. معروفترین آنها کودتای سربازخانههای باب العزیزیه در سال1984 بود که در آن جبهه ملی برای نجات لیبی که از مخالفان نظامی و مردم عادی تشکیل شده بود، نقش اصلی را ایفا میکرد. جدیترین مبارزه علیه قذافی از سوی قبیله پرجمعیت و مقتدر ورفله در اکتبر سال1993 صورت گرفت. این شورش منجر به محاکمههای مضحکی در سال1995 شده و خیلی از نمایندگان این قبیله در سال1997 اعدام شدند. در شرق لیبی که بنغازی واقع شده، همواره مخالفتهای زیادی علیه رژیم حاکم مشاهده شده است. در تظاهرات سال2006 دهها نفر جان خود را از دست دادند. بنغازی جزو مناطقی بوده که از سود سهام نفت محروم شد. در کشوری که از نظر ذخایر نفتی جزو غنیترین بخشهای حاشیه مدیترانه محسوب میشود و تولید نفت در بالاترین سطح آن قراردارد، شهروندان انتظار سود بیشتر و موقعیتهای مناسبتری داشتند که اینگونه نشد. تظاهرات و اعتراضهای امروز مردمی علاوه بر قبایل، مناطق مختلف کشور را هم دربرگرفته است. 2 قبیله به وفاداری سابق خود نسبت به رژیم قذافی پشت کرده و در واقع خردهحسابهای قبلی با وی را صاف کردهاند.کلنل قذافی امروز تاوان سنگین تحقیرکردن قبیله ورفله را که از اواسط دهه90 میلادی از الطاف رژیم خود محروم کرد، میدهد. این قبیله که در غرب لیبی واقع شده و اعضای آن به یک میلیون نفر هم میرسند، نخستین قبیله جزو 30 قبیله مهم لیبی بود که به قذافی پشت کرد. قذافی از ابتدا ارکان اصلی دولت خود را روی برآورده کردن نیازهای اقتصادی قبیله ورفله گذاشت تا بتواند از آنها بهعنوان قدرتی علیه فرقه سنوسی استفاده کند. فرقه سنوسی که در شمال شرقی لیبی مستقر شده، پایگاه اصلی نظام پادشاهی لیبی بود که بهدنبال کودتای سال1969 از بین رفت. اما قذافی به مرور زمان به قبیله ورفله بیتوجهی نشان داد و در واکنش به شورش این قبیله، اعضای آن را قتل عام کرد. بعد از این ماجرا ساختار حکومتی لیبی شکلی خانوادگی گرفت و نزدیکان او به سمت ریاست ارتش و سازمانهای امنیتی این کشور رسیدند. فقیرترین مناطق لیبی در روزهای گذشته هدایت شورشهای مردمی را در دست گرفتند؛ شهرهایی که از سوی قذافی به رسمیت شناخته نشده و هیچ بهرهای از دولت او نبردهاند. حومههای فقیر طرابلس که زیر آتش توپخانه رژیم قرار گرفتند، اصلیترین مراکز شورشهای اخیر را که به سمت پایتخت هدایت شد، شکل میدادند.