آندره موروئا(Andre . Maurois) زندگینامه نویس فرانسوی میگوید: « دوست شما عاشق هوشتان است و معشوقه شما عاشق جذابیتتان، اما عشق خانواده دلیل نمیخواهد؛ شما در خانواده متولد میشوید و با اعضای آن همخون هستید. با این حال، خانواده میتواند بیش از هر کس دیگری در دنیا، شما را عصبانی کند (سانتراک،۱۳۸۵). "خانواده" (Family) به عنوان یک سیستم اجتماعی، شامل گروهی از افراد است که از طریق ازدواج، تولیدمثل و پرورش فرزندان با هم زندگی میکنند. این سیستم و سازمان اجتماعی در طول تاریخ نقش حیاتی برای رشد و پیشرفت و اجتماعی شدن نوع انسان ایفا کرده است. خانواده بدون شک مهمترین سازمانی است که بسترساز رشد و رفاه جسمی، روانی و اجتماعی کودک و عامل رسیدن وی به تعادل (فیزیکی، روانی و اجتماعی) است (وود ، ۱۹۹۶). اجتماعیشدن و آشنایی با قوانین، نقشها و ارزشهای فرهنگی به طور طبیعی در خانواده صورت میپذیرد (وتر و گیل ۱۹۸۷)؛ و کودک در تعاملات ابتدایی خود با خانواده به یک موجود اجتماعی تبدیل میشود. به همین دلیل هم از دیربازعملکرد خانواده مورد توجه روانشناسان بوده است (والش، ۱۹۹۳).اما خانواده نه تنها یک سیستم است، بلکه به عنوان یک زیرسیستم از جامعه انسانی نیز محسوب میشود وعواملی از قبیل نژاد، موقعیت اقتصادی و اجتماعی، آموزش، نقش جنسی، کشور محل اقامت، مهاجرت، مذهب، ارتباطات سیاسی و مرحله چرخه زندگی خانواده، برآن تاثیر میگذارد (کاسلو و همکاران، ۱۹۹۵).
پیچیدگی ناشی از نحوه تاثیر و تعامل این عوامل متعدد در شکلگیری ماهیت و مفهوم خانواده در هر فرهنگ، تعریف "عملکرد خانواده"(Family Functional) یا "ناکارآمدی خانواده"(Dysfunctional) را مشکل میسازد (والش، ۱۹۹۳). "کارآمد" اساسا به معنی "کارآ"(Workable) است. این مفهوم به قضاوت درباره سودمندی الگوهای خانواده در کسب هدفها اشاره دارد. ناکارآمدی به الگوهای خانوادگی ناسودمند و ترسیم تعاملات همراه با استرس و رفتارهای مرضی برمیگردد. در موقعیتهای مشکلساز، فشارزا یا تنشآمیز خانوادهها استرس را تجربه میکنند و اعضای خانواده در این شرایط احساس ناراحتی، تنش و عجز میکنند. موقعیت استرسزا ممکن است سیستم خانواده را مختل کند، مگراینکه خانواده بتواند الگوی ناکارآمد موجود خود را با شرایط جدید تطبیق دهد و آن را اصلاح نماید (بالارد ، ۱۹۷۹). مک کوبین و همکاران (۱۹۸۰) خاطرنشان کردهاند استرسهایی که خانوادهها با آنها مواجه هستند به دو نوع تقسیم میشوند: طبیعی و غیرطبیعی. در این نگرش استرس «طبیعی» خانواده در ارتباط با دورههای انتقالی به دوره والد شدن، جداشدن فرزندان، بازنشستگی و مانند آن برمیگردد.استرسهای «غیرطبیعی» خانواده همراه با جنگ، بلایا، بیماری، از دست دادن عضوی از خانواده، مهاجرت و غیره است. (به نقل از موسوی، ۱۳۸۲)
واقعیت این است که اگر یکی از اعضای خانواده دارای اشکال رفتاری ـ روانی باشد، میتوان ردپای آن را در روابط خانوادگی جستوجو کرد. در بسیاری از موارد اشکال رفتاری عضو خانواده مانند کودک یا نوجوان مستقیما از روابط غلط خانوادگی سرچشمه میگیرد. (احمدی، ۱۳۸۴).سالها قبل، عدهای از رواندرمانگرها متوجه شدند که درمان کودکان بهانهای برای والدین است تا خودشان جهت "مصاحبههای درمانی" به درمانگاه مراجعه نکنند.
بسیاری از متخصصان بالینی از روی حدس متوجه شده بودند این خیلی بیمعنی است که هفتهای دو ساعت روی کودک کارکنند و بعد او را به خانهای بفرستند که تغییر نکرده است(محیطی که درایجاد مشکل وی نقش داشته است). درنتیجه، گفتوگو با والدین در هنگام بازی کردن کودک در اتاق بازی درمانگاه متداول شد. درحقیقت بسیاری از متخصصان بالینی متقاعد شدند که این مصاحبهها نقش موثری در بهبود رفتار کودکان بازی میکنند تا تجربههای اتاق بازی. خانوادههایی که دارای کودکان علامتی (بیمار) هستند، معمولا خواستههای ضد و نقیضی (Contradictive) از درمانگر دارند و خواهان آن هستند که نشانههای مرضی، بدون ایجاد هرگونه تغییر در سیستم آنان تغییر یابد. نحوه برخورد درمانگر با این گونه تناقصها، استفاده از یک رشته تعاریف دوباره جدی و موثر است که به گونهای نشانه مرضی را به سیستم ربط میدهد که شخص نمیتواند بدون ایجاد تغییر در دیگری در خود تغییری ایجاد کند. با انجام چنین کاری درمانگر امکان یک گفتوگوی درمانی را فراهم میسازد. در چنین گفتوگویی موضوع اصلی، دیگر نحوه رفع نشانه مرضی نیست، بلکه محور بحث حول عواقب حذف نشانه مرضی میچرخد. بدین معنی که گفتوگوی درمانی دیگر محدود به بررسی مشکل و مسائل مربوط به آن، مانند بیمار کیست؟ علت آن چیست؟ و چهطور میتوان از دست آن خلاص شد؟، نمیشود. بلکه مسئله اصلی مورد بحث این است که سیستم خانواده چگونه قادر است بدون آن مشکل به کار خود ادامه دهد؟ چه کسانی در غیاب آن مشکل متاثر خواهند شد؟ چگونه تحت تاثیر آن قرارمیگیرند و بالاخره اینکه این بار چهکار خواهند کرد؟
از طریق این گونه تعریف دوباره مدون، ذهن اشخاص دچار بحران و تلاطم مفهومی میشود و به تبع آن خانواده به طور فزایندهای حس میکند که نظم دادن از طریق نشانه مرضی دشوار میباشد و برای نظم بخشیدن به شیوه دیگری روی میآورد (مینو چین و فیشمن، ۱۳۸۱). این تجربههای بالینی راه را برای ظهور جنبش خانواده درمانی هموار کردند (فریس ۲۰۰۲).
خانواده درمانی مداخلهای است که بر تغییر تعاملات بین اعضای خانواده متمرکز است و در آن تلاش میشود کارکرد خانواده به عنوان واحدی متشکل از تک تک اعضای خانواده بهبود یابد. بالینگری که به خانواده درمانی میپردازد میکوشد الگوهای بین نسلی غیرقابل انعطافی را که سبب ناراحتی در درون افراد یا در روابط بین فردی میشود، درهم بشکند. در خانواده درمانی میتوان دغدغههای هر یک از اعضای خانواده را مطرح نمود. اما این روش درمانی بیشتر بر روی کودکان موثر است. زیرا واقعیت روزمره کودکان مستقیما تحت تاثیر بافت خانواده قرار دارد.
در این نوع درمان آموزش ، پیشگیری و درمان برای کمک به خانوادهها ، کل خانواده را دربرمیگیرد. برای حل مشکل خانواده یا یکی از اعضا آن کل سیستم خانواده مور توجه قرار میگیرد و تلاش میشود علل بروز و عوامل تشدید کننده مشکل در داخل خانواده و در نوع روابط اعضا با یکدیگر مورد بررسی قرار گیرد. این شیوه از درمان مبتنی بر رویکرد سیستمهاست و معتقد است زمانی میتوان به رفع یک مشکل نائل شد که از نیروی تک تک اعضا استفاده کرد و عوامل تنشزا را مرتفع ساخت.
بنابرنظریه نظام خانواده (Family System Theory)، خانواده واحدی است که به طوری عمل میکند که اعتدال (هومئوستاز) تعاملهایش به هر قیمتی حفظ شود. در خانواده درمانی هدف آن است که الگوهای اغلب پنهانی که تعادل این گروه را حفظ میکند، آشکار و گروه به مقاصد این الگو پی ببرد. خانواده درمانگران عموما معتقدند عضوی از خانواده که برچسب بیمار به او تعلق گرفته، کسی است که از نظر خانواده "مشکل" تلقی میشود، باید سرزنش گردد و لازم است کمک شود. حال آنکه هدف خانواده درمانگر آن است که به خانواده کمک کند که دریابند علائم آن فرد بیمار، فیالواقع در خدمت کارکرد محوری خانواده یعنی حفظ اعتدال آن بوده است. در فرآیند خانواده درمانی الگوهای ارتباطی تکرار شونده و نهایتا قابل پیشبینی کشف میشود که رفتار فردی را که بیمار تلقی شده، تداوم میبخشد و نیز بازتاب آن است.
وجه لاینفک نظریه نظام خانواده درجاتی از این اعتقاد است که رابطه زن و شوهر قویا بر ماهیت نظام اعتدالی خانواده اثر مینهد.یکی از خانواده درمانگران صاحب نظر این مفهوم را به این صورت بیان کرده است که زن و شوهر "معماران خانوادهاند" (کاپلان و سادوک، ۲۰۰۳).
خانواده درمانی ثمره ی تلاش افرادی در طول تاریخچه التیام جراحت عاطفی است قدمت اولین نوشته ها راجع به نظام یکپارچه مداوای بیماری روانی به بیش از 2000 سال قبل باز می گردد . خانواده درمانی قبل از سال 1940 تاکید بر فرد ، منابع اجتماعات و روان تحلیلی است . مهارتهای تربیت فرزند زندگی خانوادگی را ارنست گروفس ، آلفرد آدلر و موسسات همتراز خانه آموزش می دادند . مشاوره ازدواج توسط آبراهام و هاناه استون ، امیلی مود ، پوپنوآغاز شد . شورای ملی روابط خانوادگی در سال 1938 شروع به کار کرد .
1949-1940 انجمن مشاوران ازدواج آمریکا (AAMC ) در سال 1942 تاسیس شد میلتون اریکسون روشهای درمانی را رواج داد که بعد ها از سوی خانواده درمانی پذیرفته شد اولین اثر درباره زناشویی درمانی همزمان توسط بلا میتل من در سال 1948 منتشر شد . مطالعه ی خانواده های اسکیز و فرنیک توسط تئودور لیذر ولایمن و این صورت گرفت . جنگ جهانی دوم برای خانواده ها استرس به ارمغان آورد . لایحه بهداشت روانی در سال 1946 در کنگره آمریکا به تصویب رسید .1959-1950 ناتان آکرمن رویکرد روان تحلیلی را برای کار کردن با خانواده ها مطرح کرد گروه گریگوری بیتسون مطالعه الگوهای ارتباط را در خانواده آغاز کردند موسسه تحقیقات روانی (MRI ) توسط دان جکسون در سال 1959 شروع به کار کرد کارل ویته کر اولین کنفرانس را درباره ی خانواده درمانی درسی ایسلند ، ایالت جورجیا در سال 1955 برگزار کرد .
موری بوئن پروژه NIMH را درباره مطالعه خانواده های دارای اعضای اسکیزوفرنیک آغاز کرد . 1969-1960 : جی هیلی رویکردهای درمانی میلتون اریکسون را پالایش و معرفی کرد . اولین نشریه در خانواده درمانی به نام « فرآیند خانواده » منتشر شد (1961) شبکه ساز خانواده درمانی شروع بکار کرد (1976) AAMFC در سال 1979 به انجمن طرفدار درمانگران ازدواج و خانواده (AAMFC) تغییر نام دارد . برنامه های ارتقای پایه آن توسط دپارتمان بهداشت ، آموزش و رفاه بازبینی شد . انجمن خانواده درمانی ( AFTA ) در سال 1977 شروع بکار کرد . کتاب اضداد و اضداد متقابل توسط گروه میلان (1978) منتشر شد . نفوذ خانواده درمانگر خارجی در آمریکا آغاز شد .
جی هیلی کتاب درمان نامتعارف (1973) و روان درمانی خانواده (1976) را منتشر کرد . 1989-1980 : عضویت AAMFT به 14000 عضو افزایش یافت . نظریه پردازان فمنیست ، به رهبری راشل هار-موستین- مفروضه های خانواده درمانی را به تدریج زیر سوال بردند . بخش روان شناسی خانواده در انجمن روان شناسی آمریکا (APA ) تاسیس شد ( 1984 ) انجمن بین المللی مشاوران ازدواج و خانواده IAMFC در انجمن مشاوره آمریکا ACA در سال 1986 تاسیس شد . رهبران جدیدی در خانواده درمانی ظهور کردند که بسیاری از آنها زن بودند . شیوه های تحقیق در خانواده درمانی متدوال شد و مورد بازبینی قرار گرفت . حجم انتشارات در خانواده درمانی چند برابر شد و نشریات ادواری شبکه رسانی خانواده درمانی به 50000 رسید . ویرجینیا ستیر در سال 1988 در گذشت. 1990 خانواده درمانیهای متمرکز بر راه حل دی شی زرو ا.هانلون فراگیر شدند . رشد عضویت متخصصان در AAMFA و IAMFC و AFTA و بخش 43 انجمن روانشناسی آمریکا به رقم افزوده جدیدی رسید . مراقبت بهداشتی اصلاح شد و جایگاه فراهم کننده اصلی بهداشت روانی به طرز فضاینده ای اهمیت پیدا کرد . ( کلادینگ ، 1382 ، 111-112 )
درمان صرف نظر از رویکرد نظریه مشاور یک فراآیند قابل پیش بینی در خانواده درمانی است ( تمامی مکاتب خانواده درمانی از حیث نظری متعهد هستند که با فرآیند تعامل خانوادگی کار کنند ) بر خلاف ظواهر عینی سیستمهای متفاوت خانواده درمانی از حیث عمل به یکدیگر شباهت بیشتری دارند تا به لحاظ نظریه هایی که ارائه می دهند .
برای خانواده درمانگران مهم است که از روشهای فراگیر کارکردن با خانواده آگاه باشند آنها با چنین آگاهی و اشرافی می توانند با متخصصان گوناگون در ارتباط باشند . همچنین آنها بهتر می توانند به بی نظیر بودن نظریه هایی که تحت الشعاع آنها کار می کنند پی ببرند . چنین معرفتی امکان انعطاف پذیری و اتحاد با دیگران را در حرفه های یاورانه برای آنها فراهم می کند . (گلادینگ1382 ، 113)
رویکردهای نظری اصلی در حیطه خانواده درمانی عبارتند از: خانواده درمانی روان تحلیلی ، خانواده درمانی تجربیاتی ، خانواده درمانی شناختی رفتاری ، خانواده درمانی ساختی ، خانواده درمانی استراتژیک و خانواده درمانی متمرکز بر راه حل.
صاحبنظران اصلی آن ناتان آکرمن ، ویلیامسون ، لایمن واین و تئودور کیدز هستند که شیوه درمان آنها ریشه در نظریه فروید دارد. در این شیوه فرایندهای ناهشیار اعضای خانواده به یکدیگر مرتبط دانسته میشوند و اعتقاد بر این است که بایستی روی نیروهای ناهشیار که آسیب را بوجود آوردهاند، کار کرد. نقش درمانگر یک معلم یا والد یا مفسر تجربه است. فنون درمانی عبارتند از: تحلیل رویا ، انتقال ، رویارویی ، تاریخچه زندگی ، تمرکز بر نقاط قوت.
نظریه پردازان عمده آن ویرجینیا سیتر ، کارل ویته کر ، فرد دوهل و ... هستند که معتقدند مشکلات خانواده از سرکوب احساسات ، خشکی و انعطاف ناپدیری ، فقدان آگاهی ، مرگ عاطفی و استفاده بیش از حد از مکانیزمهای دفاعی ریشه میگیرد. در این رویکرد خانواده درمانگر تلاش میکند انعطاف پذیری ، صمیمیت ، عزت نفس ، پتانسیل برای تجربه را در خانواده افزایش دهد و از فنون مجسمه سازی ، صحنه آرایی خانوادگی ، شوخی ، مصاحبه با عروسکهای خانواده ، هنردرمانی خانواده ، بازی نقش ، بازسازی خانواده و ... استفاده میشود.
نظریه پردازان عمده آن ویلیام مسترز ، ویرجنیا جانسون ، جوزف ولپه ، بندورا و ... هستند. این شیوه درمانی بر اساس نظریههای رفتاری و شناختی معتقد است، رفتار از طریق پیامدها ابقا یا حذف میشود. رفتارهای نامناسب را میتوان اصلاح کرد. همینطور شناختهای غیر منطقی را میتوان اصلاح کرده و در نتیجه در تعامدات و رفتارهای زوجی یا خانوادگی تغییر ایجاد کرد. درمانگر نقش یک معلم و متخصص تقویت کننده رفتارهای مناسب را بازی میکند. در این رویکرد از فنون درمانی تقویت منفی ، تعمیم ، خاموش سازی ، اقتصاد پتهای ، گریز ذهنی ، عبارات مقابلهای منطقی ، سرمشق دهی و ... استفاده میشود.
سالوادور مینوچین ، مونتالوو ، فیشمن ، روزمن و ... نظریه پردازان اصلی این شیوه از خانواده درمانی هستند که کارکرد خانواده را متضمن ساخت خانواده ، زیر منظومهها و مرزها میدانند. درمانگران نقشه خانواده را بطور ذهنی ترسیم میکنند و در پیاده کردن ساخت مناسب خانواده تلاش میکنند و در واقع همچون کارگردان تئاتر عمل میکنند. فنون درمانی عبارتند از: بازسازی ، الحاق ، تشدید پیامها ، مرزسازی و ... .
خانواده درمانیهای استراتژیک ، سیستمی و متمرکز بر راه حل این سه رویکرد روشمدار و کوتاه مدت هستند که هر سه مرهون کار میلتون اریکسون میباشند و از میراث مشترکی برخوردارند. هدف ، شیوه کار و فنون مورد استفاده در این سه رویکرد مشابه یکدیگر است و از فنونی چون باز تعبیر ، کمرنگ کردن تعبیر و تفسیر ، تعیین تکالیف شاق ، تکیه بر فرایند سوالات حلقوی ، تمرکز روی راه حلهای فرضی ، تعیین کردن تشریفات و ... استفاده میشود.از نظریه پردازان استراتژیک جی هی لی ، ریچارد فیش و از نظریه پردازان سیستمی بوسکلو ، کارل تام و از نظریه پردازان متمرکز بر راه حل ایمسوبرگ و دیویس را میتوان نام برد.
خانوادههایی که از فرایند خانواده درمانی بهره میبرند، عبارتند از: خانوادههای دارای عضو معتاد یا بیمار روانی و همچنین خانوادههای دارای عضو مبتلا به اختلالات جسمی که به نحوی روی کارکرد خانواده تاثیر گذاشته است ، خانوادههای طلاق گرفته ، ازدواج مجدد کرده ، فوت یکی از اعضا ، خانوادههای دارای مشکلات اقتصادی ، فرهنگی و ... .
خانوادههای دارای مشکل اغلب به صورت غیر مستقیم مثلا مشکلات تربیتی کودکان ، ناراحتیهای روحی یکی از اعضا و یا تصمیم گیریها و کمک برای حل مشکلات سطحیتر به متخصصان مشاوره و روان شناسی مراجعه میکنند و در طول مشاورههای فردی نیاز به توجه به نقش خانواده در بروز مشکل شکل میگیرد و برحسب رویکرد درمانگر ، روند درمان تداوم مییابد.
روان درمانی خانواده ارائه خدمت به منظور بالا بردن احساس وحدت ، انس و آرامش و رحمت و مودت در خانواده است . مشاوران خانواده پس از کسب تجربه روي تعداد زیادي از خانواده ها به این نتیجه رسیدند که خانواده درمانی یک روش نیست ، بلکه یک بینش خاص در مورد مشکلات انسانی است . مشاور خانواده مشکلات هر فرد را در رابطه با خانواده اش مورد مطالعه قرارمی دهد .مشاوران خانواده معتقدند که مشکلات فرد ناشی از روابط او با دیگران است و منظوراز دیگران در نظر اول خانوادة وي می باشند .بنابراین درمان فردي هم نوعی مداخلۀ درمانی در خانواده است . این توجیه غلط است که ما در خانواده درمانی به این دلیل که چون فرد بیمار است به درمان او بپردازیم و براي درمان او اقدام کنیم . درمانگر به جاي آنکه براي تغییر دادن فرد بکوشد ، هدفش دگرگون کردن رفتارهاي حاکم بر روابط اعضاي خانواده است .
دیدگاه فردي با دیدگاه خانواده درمانی کاملا متفاوت است که ما به پاره اي از این تفاوتها اشاره می کنیم :
1- دیدگاه درمان فردي به گذشتۀ فرد اهمیت می دهد و در این دیدگاه اعتقاد بر این است که گذشتۀ فرد وضعیت فعلی او را به وجود آورده است . در حالیکه خانواده درمانی وضعیت فعلی را مورد توجه قرار میدهد و براي تغی یر آن اقدام می کند . مشاور خانواده وضعیت گذشته را زمانی مورد بررسی قرار می دهد که در تغییر وضع حاضر کمک کند .
2- درمانگر معتقد به درمان فردي ، فرد را بعنوان مشکل را بیمار می پذیرد و کوشش میکند مشکل او را درمان کند ، د رحالیکه مشاور خانواده از کاربرد کلمۀ ‹‹ بیمار›› پرهیز می کند و منظور او از مراجع ، فردي است که علائم اختلال دارد که در رابطه با خانواده مورد بررسی قرار میگیرد .
-3 دیدگاه فردي در پی تشخیص ناراحتی فرد و تعیین نوع بیماري یا مشکل است و هدفش کمک به مراجع براي رفع مشکل یا درمان بیماري است ، در صو رتیکه خانواده درمانگر پس از کسب اطلاعات مختصري ، کار درمان را در رابطه با تغییر جوحاکم بر خانواده شروع می کند . مشاور خانواده خود را جدا از وضع بیمار نمید اند . او خودش و بیمار و کلیۀ اعضاي خانواده و شبکۀ خویشاوندي را در بروز مشکل و درمان آن دخیل و سهیم می داند .
-4 مشاور خانواده سعی می کند از آشکار نمودن عواطف مخرّب و خصومت افراد خانواده با یکدیگر پرهیز کند و بعلاوه مسائل خانواده ها را یکسان نمی بیند . لذا ممکن است درمانگر کارخود را با تمام اعضاي خانواده شروع کند و بعد به اقتضاي هر مورد با یک عضو و یا زن و شوهر و یا هر ترکیب دیگر مصاحبه کند .