موتور جستجوی پیشرفته مقالات و تحقیقات و ...

تحویل در محیط ورد : word
عنوان :

عنوان سفارش :
تعداد صفحه :
قیمت :
تومان

قصه یک آدمکش (به انگلیسی: Perfume: The Story of a Murderer)‏ نام فیلمی است به کارگردانی تام تیکور که بر اساس داستانی نوشته پاتریک زوسکیند، نویسنده آلمانی در سال ۲۰۰۶ ساخته شده است. ژان باتیست گرونویی که در میان گنداب های پاریس قرن هیجدهم به دنیا آمده، شامه ای بسیار تیز و غیر عادی دارد. او دنیا و هر چه در آن است را از طریق شامه خود می شناسد. او که بلافاصله پس از تولد مادر خود را از دست داده، در کنار کودکان سر راهی بزرگ شده و در نوجوانی به دباغی خشن فروخته می شود. آشنایی ژان باتیست با دختری زیبا و کشتن وی باعث می شود تا وی برای یادگیری فون حفظ بو خود را به عطرسازی مشهور به نام بالدینی نزدیک کند. بالدینی او را از دباغ می خرد، چون به شامه وی برای ساخت عطرهای تازه نیاز دارد. اما بعد از مدتی کوتاه که برای بالدینی موفقیت دوباره و پول به همراه دارد، ژان باتیست از یافتن آن چه که به دنبالش بوده نا امید شده و بالدینی را ترک می کند. بالدینی نیز مانند زنی که او را بزرگ کرده و دباغ خشن، بعد از رفتن ژان باتیست بر اثر سانحه ای می میرد. ژان باتیست که برای حفظ بوهای مورد نظرش حاضر به انجام هر کاری، حتی جنایت است، پس از استخدام در کارگاه گلاب گیری راهی برای حفظ بوی خوش بدن زنان یافتهو شروع به شکار زن ها و استخراج رایحه خوش تن آنان می کند. به نظر می رسد آشنایی تصادفی وی با دختر رییسش آتش عشق را نزد وی روشن کرده باشد، اما در حقیقت این دختر زیبا آخرین شکار او و سخت ترین آنهاست چون پدر ثروتمند و متنفذش قصد دارد تا به هر طریقی که شده، او را از دسترس قاتل سریالی ناشناس دور نگاه دارد. از طرف دیگر، ژان باتیست که دریافته دلیل نادیده گرفتن وی از سوی همه مردم فقدان بو است، قصد دارد تا بعد از دوازدهمین و آخرین شکار خود، عطر ابداعی اش را وسیله دوست داشته شدن خود توسط دیگران کند.

  • داستان فیلم
  • زمان اعدام قاتل فرا رسید
    صدای هیا هوی مردمی که مشتاقانه انتظار این اعدام را می کشند به گوش می رسد
    قرار شد دوازده میخ فولادین به بدنش فرو کنند و روی به آسمان به صلیب کشیده شود
    قرن 18 فرانسه
    مردی در فرانسه زندگی می کرد که نامش از تاریخ مانند بوی عطر پرید
    هفدهم جولای 1738
    او در میان بوی تعفن بازار ماهی فروشان پاریس بدنیا آمد وی پنجمین فرزندی بود که مادرش در انجا بدنیا می آورد و شاید پنجمین قربانی مادرش برای اقدام به کشتن فرزند خود اعدام شد . اولین صدای گریه باپتیستا باعث مرگ مادر خود شد.
    باپتیستا به ندامت خانه سپرده شد.
    از همان دوران کودکی بنظر می رسید با همسنانش تفاوت دارد .... او حس بویایی خارقوالعاده ای داشت.
    پرای مشتی پول در سن 13 سالگی به مردی دباغ فروخته شد.
    خانم گایالر صاحب ندامت خانه پس از فروختن باپتیستا به قتل رسید ... .
    پس از 5 سال کار شبانه روزی در دباغی باپتیستا به شهر برده شد تا در آنجا با صاحبش کار کند.
    در شهر بوهای زیادی بود که باپتیستا آنان را نمی شناخت اما یک بو نظر او را بیشتر جلب کرد.
    عطاری کوچکی در بازارچه انتهای شهر بوی متفاوتی می داد از آن موقع باپتیستا فرق بین بوها را متوجه شد.
    اما در همین هنگام بویی خوش تری از تمام دنیا به مشامش رسید، دختری که از کوچه کنار عطاری می گذشت بوی بهشت می داد.
    به دنبال دختر راه افتاد از کوچه ها گذشت تا اینکه دخترک را در کوچه ای تنها پیدا کرد در حال بو کردن او بود که ترس از جیغ زدن وی باعث شد دهانش را محکم بگیرد اما زمانی که به خود آمد متوجه شد دختر خفه کرده.
    شروع به بو کردن بدن دختر کرد، اطمینان داشت که بهتر از این بو در جایی دیگر پیدا نخواهد کرد اما چظور می توانست این بوی خوش را نگهدارد ... : شاید در عطری
    به خانه صاحبش برگشت و همان غیبت چند ساعته باعث شد تا وی کتکی مفصل از دباغ بخورد.
    آن شب باپتیستا نمی توانست بخوابد شاید دلیل به دنیا آمدن وحشیانه اش را متوجه شده بود !.
    عطاری که سالها است از روزهای اوجش فاصله دارد دگر پای توان برای رقابت با همدستانش را از کف داده، خسته است اما همچنان غرور جوانی را به همراه دارد.
    از بخت خوش باپتیستا، وی برای تحویل دباغهای عطار به خانه او فرستاده می شود.
    باپتیستا در آنجا از تلفیق چند عطر با یکدیگر توانست عطری برای عطار بسازد که تا آن روز کسی بویش نکرده بود.
    روز بعد عطار برای خرید باپتیستا از دباغ به شهر رفت و وی را برای 50 فرانک از صاحبش خرید.
    دباغ همان شب بعد از فروختن باپتیستا تصادف کرد و جان خود را از دست داد.
    عطار برای باپتیستا رازهای عطاری را فاش کرد و در ازایش عطرهایی با رایحه های فوقالعاده از وی گرفت، او دوباره به روزهای اوجش رسیده بود ... .
    در یکی از همان روزها باپتیستا از عطار رمز نگهداری بوها را خواست. باپتیستا می خواست همان عطری که در قبر فرعون پیدا شده بود که برای دقایقی تمام دنیا را تبدیل به بهشت کرد بسازد.
    در عطری که از فرعون پیدا شده بود دوازده اسانس اصلی و یک اسانس مرموز کار شده بود که تا آن روز به نظر افسانه می رسید اما باپتیستا از اسانس دوازدهم خبر داشت.
    از آن روز باپتیستا طی چند جلسه چگونگی نگهداری رایحه ها را از عطار آموخت اما این نحوه برای نگهداری رایحه ی گلها کار ساز بود پس برای همین از آن شهر به سمت گراس رفت چون آنجا می توانست بوی چیزهای دیگر هم نگه دارد.
    پس از رفتن باپتیستا از پیش عطار آن شب وی و تمام خانواده اش زیر آوار منزل خود دفن شدن این چهارمین قربانی صاحبان باپتیستا بود.
    بلاخره به شهر گراس رسید تا بتواند رایحه ی بدن دختران رو در جایی نگاه دارد.
    در گراس عطر بدن دختری عقل از سر گراس برد از این رو تصمیم گرفت به منزل او برود.
    نام آن دختر لورا بود، دختری زیبا و آرام که با پدرش به تنهایی زندگی می کرد.
    باپتیستا در کارگاهی چگونگی نگه داری رایحه ها رو آموخت تا اولین قربانی اش را در یکی از همان شبها پیدا کند.
    اولین قربانی وی دختری از همکاران خودش بود.
    دومین و سومین قربانیان وی دو خواهر بود که برای تولد لورا به منزلش رفته بودن.
    پدر لورا که مردی یک دنده و سخت گیر بود برای پیدا کردن دوستان دخترش دست به کار شد اما به نتیجه ای نرسید.
    از این رو تصمیم به حکومت نظامی در شهر گرفته شد.
    چهارمین قربانی دختری ماهی فروش بود
    پنجمین قربانی دختری سیب فروش
    ششمین قربانی زنی چوپان بود
    هفتمین قربانی دختری گل فروش
    هشتمین قربانی از لا به لای چوبها پیدا شد.
    دختر قاضی نهمین قربانی لقب گرفت
    دهمین قربانی یک راهبه بود
    یازدهمین قربانی نیز به همین شکل.
    پلیس پاریس مامور پیگیری این جنایات زنجیره ای شد.
    باپتیستا از طرف پاپ شهر بعنوان شیطان درونشان شناخته شد.
    شهر از هم پاشیده شد. همه به فکر خود با شنیدن صدایی یکدیگر را می کشتند.
    در آن روزها به اشتباه مردی در گرینویل اعدام شدو مردم شهر گراس مسرور از این خبر شروع به پای کوبی کردن اما پدر لورا باور نمی داشت که شاید قاتل اعدام شده.
    در هیا هوی جشن ها لورا از ترس افرات گری پدرش به کوچه های تنگ و تاریک شهر پناه برد و بی خبر از حضور باپتیستا در لا به لای آن همه تاریکی در حال راه رفتن بود.
    اما پدرش از باپتیستا زودتر به وی رسید.
    همان شب باپتیستا برای رسیدن به آخرین اسانس عطر خود به خانه لورا رفت اما بدون انکه به وی صدمه ای بزند انجا را ترک گفته بود.
    صبح روز بعد لورا و پدرش از شهر فرار کرداند تا در امان باشند، باپتیستا دگر بوی لورا را در شهر حس نمی کرد پس تصمیم گرفت به دنبال وی از شهر خارج شود.
    حال او بوی لورا را از فرسنگ ها آن طرف تر می فهمد. به دنبال رایحه از میان کوه ها گذشت تا به مسافرخانه ای در کنار دریا رسید.
    بله لورا و پدرش آنجا، شاید برای شبی اقامت گرفته بوداند.
    دوازدهمین قربانی عطر باپتیستا، لورا بود
    در همان هنگام که در حال تلفیق اسانس ها با یکدیگر هست پلیسهای شهر پاریس وی را دستگیر کرداند.
  • مجری کارهای پژوهشی عمومی، علمی پژوهشی و مروری
  • کارهای آماری و تجزیه و تحلیل داده
  • تحلیل کمی و کیفی
  • انجام کلیه خدمات نگارش، ترجمه تخصصی ، ویرایش مقاله ها و پایان نامه ها
  • انجام رفرنس نویسی استاندارد با نرم افزار EndNote
  • آماده سازی پاورپوینت مربوط به ارائه در جلسات و همایشها
  • Tel : 09385735506 - 09118370377
    Email : tahghighnet@yahoo.com
    Telegram : @tahghighnet
    Instagram : tahghighnetinsta
    www.tahghigh.net
    2024 - 2007