

خَدیجه دختر خویلد (۶۸قه-۳قه) نخستین همسر محمد، مادر فاطمه و اولین زن ایمان آورنده به اسلام است. نام کامل وی: خدیجه بنت خویلد بن اسد بن عبدالعزی بن قصی بن کلاب بن مرة بن کعب بن لؤی بن غالب به فهر بن مالک بن نضر بن کنانه. مادرش: فاطمه بنت زایده بن الأصم بن الهرم بن رواحه بن حجر بن عبد بن معیص بن عامر بن لؤی بن غالب بن فهر بن مالک. خدیجه در سال ۶۸ قبل از هجرت در مکه تولد شد. از القاب او در زمان جاهلیت «الطاهره» و «سیده قریش» بود.طبق عقاید شیعه و برخی دیگر از مسلمانان و تاریخ نویسان اسلامی، خدیجه عزیزترین زن پیامبر بود. عایشه نیز از محمد نقل کرده که او خدیجه را بهترین زنان خود میدانست.
خدیجه زنی بازرگان و دارا بود که به اِمرأةالقریش (یعنی شاهزاده خانم قریش) شهرت داشت. طبق برخی نقلها خدیجه پیش از محمد، دوبار ازدواج کرده بود(ابی هاله هند بن زراره تمیمی و عتیق بن عائد مخزومی). اما تعدادی از محققین از جمله جعفر مرتضی عاملی بر این عقیدهاند که خدیجه قبلاً با کسی ازدواج نکرده بود و اولین و تنها ازدواج او، ازدواج با محمد بود.[۲]
داستان ازدواج او با پیامبر چنین است که محمد ابتدا در کاروانهای تجاری او کار میکرد و او از امانتداری و کاردانی پیامبر خوشش آمده بود. و گفته میشود این خدیجه بودهاست که از محمد خواستگاری کردهاست.و در برخی روایات آمده است که مراسم خواستگاری با حضور عموی محمد ، ابوطالب و ورقة بن نوفل پسر عموی خدیجه که مردی دانشمند و گریزان از پرستش بت ها بود، انجام شد. پس از خواندن خطبه عقد توسط ابوطالب ، محمد (ص) از جای برخاست و آماده رفتن شد. در این هنگام حضرت خدیجه به ایشان عرض کرد: ' إلی بیتک فبیتی بیتک و أنا جاریتک ' به سوی خانه خود بیایید که خانه من خانه شما و خودم خدمتکار شمایم. به گفته محمد(ص)هیچ کدام اززنان او به اندازه خدیجه نزد او گرامی نبوده اند.او تا زمان حیات خدیجه با زن دیگری ازدواج نکرد. [سفینة البحار ، ج 16 ص 279] محمد در ۲۵ سالگی با خدیجهازدواج کرد. گفته میشود که خدیجه در آن موقع ۴۰ سال داشت ولی با توجه به حمل فاطمه و ولادت او که در سال پنجم بعثت می باشد این قول نمیتواند درست باشد و اقوال دیگر همچون ۲۵ یا ۲۸ سال که در برخی کتابها[۳] ذکر شده قابل قبول تر است.خدیجه پس از ازدواج با پیامبر تمام ثروتش را برای دین اسلام خرج کرد. سه پسر برای پیامبر آورد، قاسم و عبدالله و طاهر که همگی در کودکی مردند. چهار دختر هم داشت به نامهای زینب، رقیه، ام کلثوم و فاطمه زهرا.
در مورد ازدواج محمد با خدیجه گفته شدهاست که:محمد پیش از ازدواج با خدیجه برای خدیجه کار میکرد و خدیجه از زنان ثروتمند قریش بودهاست. ثروت خدیجه و کارفرما بودن او نشان میدهد که پیش از محمد نیز زنان حق داشتن ثروت و حق کارفرما بودن را داشتهاند و مردان از کار کردن برای زنان شرمسار نبودهاند.
ازمسائل مهم و بحث انگيز در زندگاني خديجه عليها السلام، ازدواج او با پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله است. اين ازدواج نه تنها در آن زمان به دلايلي - همچون خواستگاري غيرمستقيم او از پيامبرصلي الله عليه وآله و نيز قبول مهريه از مال خود و نيز رد كردن خواستگاري اشراف و بزرگان مكه نقل محافل زنان و مردان قريشي زمان خود شده بود؛ بلكه در دوران معاصر نيز از سوي بدخواهان و احتمالاً با اهدافي خاص، شبهاتي درباره اين ازدواج مطرح شده است كه نياز به پاسخ دارد. سن آن بزرگوار در هنگام ازدواج نيز از ديگر مسائل بحث انگيز است.
از جريان خواستگاري و اظهار علاقه خديجه به پيامبرصلي الله عليه وآله و گفتههي او درمىيابيم كه اين علاقه، بر محور ارزشهي پاك انساني بوده است. حضرت خديجه در يكي از اولين مكالمات خود با پيامبرصلي الله عليه وآله علت علاقه خود را چنين بيان ميكند: «اني رغبت فيك لقرابتك مني و شرفك في قومك و امانتك عندهم و حسن خلقك و صدق حديثك»؛ (اسدالغابة، ج 5، ص 434.)؛ «من به تو علاقهمند شدم، زيرا با من خويشاوندي، در ميان قومت شريفي، در نزد قبيلهات به امانت داري مشهوري، داري اخلاق نيك مىباشي و راستگو هستي».
عموما نوشتهاند ماجراى این ازدواج میمون و مبارك از اینجاشروع شد كه بنا به پیشنهاد جناب ابو طالب،یا درخواستخدیجه،رسول خدا«ص»بصورت اجیر یا بعنوان مضاربه براى خدیجه بهسفرى تجارتى اقدام كرد،و بخاطر سود فراوانى كه در اثر تدبیر ودرایت آن حضرت از این سفر نصیب خدیجه شد آن بانوى مكرمهعلاقمند به این وصلت گردید و مقدمات این ازدواج فراهم شد...
كه البته اصل داستان و پارهاى از خصوصیاتى كه در آن ذكر شدهمورد نقد و بررسى است كه بعدا خواهیم گفت. و از پارهاى روایات دیگر نیز استفاده مىشود كه این علاقهو اشتیاق پیش از آن سفر تجارتى در دل خدیجه پیدا شده بودو جریان سفر مزبور،بر فرض صحت،به این عشق و علاقه كمككرد.
ابن شهر آشوب«ره»در كتاب مناقب خود روایت كرده كهدر روز عیدى زنان قریش در مسجد گرد هم جمع شده بودند كهمردى یهودى در برابر آنها آمده و گفت:«لیوشك ان یبعث فیكن نبى فایكن استطاعت ان تكون له ارضایطاها فلتفعل».
-نزدیك است در میان شما پیامبرى برانگیخته شود پسهر یك از شما زنان كه بتواند زمین خوبى براى گام زدن او باشدحتما اینكار را بكند...
زنان قریش در برابر این گستاخى و جسارتى كه به آنها كردهبود او را با مشتهاى سنگریزه از نزد خود راندند ولى این گفتار مردیهودى بارقهاى در دل خدیجه كه در جمع آن زنان حضور داشتایجاد كرد و محبتى از پیامبر گرامى اسلام در قلب او جایگیرساخت... (1) البته باید براى توضیح بیشتر این مطلب را به این حدیث اضافهكرد كه طبق روایات پسر عموى خدیجه یعنى ورقة بن نوفل نیزكه از ادیان آسمانى و انبیاء الهى اطلاعاتى داشت و كتابهائى رادر این زمینه خوانده بود خبرهائى از ظهور آنحضرت داده بود،و درپارهاى از اوقات آن روایات را بر آنحضرت منطبق مىدانست...
بشرحى كه در داستان سفر تجارتى رسول خدا«ص»خواهد آمدو همچنین روایات و خبرها و پیشگوئیهاى دیگرى كه در اثر آن خبرها خدیجه در حد زیادى امیدوار شده بود كه آن پیامبر مبعوثمحمد«ص»خواهد بود،و البته جریان آن مسافرت نیز كه نقلشده ممكن استبه این علاقه و امید كمك كرده باشد...
و اما داستان سفر تجارتى رسول خدا«ص»براى خدیجه بهاجمال و تفصیل نقل شده و در كتابهاى شیعه و اهل سنت روایتشده،و ما تفصیل آنرا در كتاب زندگانى رسول خدا«ص»ذكركردهایم كه ذیلا از نظر شما مىگذرد،و سپس به تجزیه و تحلیلو نقد و بررسى آن مىپردازیم:
اینان نوشتهاند روزى كه رسول خدا«ص»عازم سفر شامو تجارت براى خدیجه گردید،و هنگامى كه مىخواستند حركتكنند خدیجه غلام خود«میسرة»را نیز همراه آن حضرت روانه كردو بدو دستور داد همه جا از محمد«ص»فرمانبردارى كندو خلاف دستور او رفتارى نكند. عموهاى رسول خدا«ص»و بخصوص ابوطالب نیز در وقتحركتبنزد كاروانیان آمده و سفارش آن حضرت را به اهل كاروانكردند و بدین ترتیب كاروان بقصد شام حركت كرد و مردمى كهبراى بدرقه رفته بودند بخانههاى خود بازگشتند.
وجود میمون و با بركت رسول خدا«ص»كه بهر كجا قدم میگذارد بركت و فراخى نعمت را با خود بدانجا ارمغان مىبردموجب شد كه اینبار نیز كاروان مكه مانند چند سال قبل،ازآسایش و سود بیشترى برخوردار گردد و آن تعب و رنج و مشقتهاىسفرهاى پیش را نبیند،و از اینرو زودتر از معمول بحدود شامرسیدند.
مورخین عموما نوشتهاند:هنگامى كه رسول خدا«ص»بنزدیكى شام-یا همان شهر بصرى-رسید از كنار صومعهاى عبوركرد و در زیر درختى كه در آن نزدیكى بود فرود آمده و نشست.
صومعه مزبور از راهبى بود كه«نسطورا»نام داشت،و با«میسرة»كه در سفرهاى قبل از آنجا عبور میكرد آشنائى پیدا كردهبود. «نسطورا»از بالاى صومعه خود قطعه ابرى را مشاهده كردهبود كه بالاى سر كاروانیان سایه افكنده و هم چنان پیش رفتتا بالاى سر آندرختى كه محمد«ص»پاى آن منزل كرد ایستاد.
میسرة كه بدستور بانوى خود همه جا همراه رسولخدا«ص»بود،و از آنحضرت جدا نمىشد ناگهان صداى نسطورا را شنید كهاو را بنام صدا میزند!
میسرة برگشت و پاسخ داده گفت:«بله»!
میسرة-مردى از قریش و از اهل مكه است! نسطورا بمیسرة گفت:بخدا سوگند زیر این درخت جز پیغمبرفرود نیاید،و سپس سفارش آنحضرت را به میسرة و كاروانیانكرد و از نبوت آنحضرت در آینده خبرهائى داد. كار خرید و فروش و مبادله اجناس كاروانیان بپایان رسیدو آماده مراجعتبمكه شدند،میسرة در راه كه بسوى مكهمىآمدند حساب كرد و دید سود بسیارى در این سفر عائد خدیجهشده از اینرو بنزد رسول خدا«ص»آمده گفت:ما سالها استبراىخدیجه تجارت مىكنیم و در هیچ سفرى این اندازه سود نبردهایم،و از اینرو بسیار خوشحال بود و انتظار میكشید هر چه زودتر بمكهبرسند و خود را بخدیجه رسانده و این مژده را به او بدهد. و چون به پشت مكه و وادى«مر الظهران»رسیدند بنزدرسول خدا آمده گفت:خوب استشما جلوتر از كاروان بمكهبروید و جریان مسافرت و سود بسیار این تجارت را به اطلاعخدیجه برسانید!
نزدیك ظهر بود و خدیجه در آنساعت در غرفهاى كه مشرفبر كوچههاى مكه بود نشسته بود ناگاه سوارى را دید كه از دوربسمتخانه او مىآید و لكه ابرى بالاى سر او است و چنان استكه پیوسته بدنبال او حركت مىكند و او را سایبانى مىنماید.
سوار نزدیك شد و چون بدر خانه خدیجه رسید و پیاده شد دید محمد«ص»است كه از سفر تجارت باز مىگردد. خدیجه مشتاقانه او را بخانه درآورد و حضرت با بیان شیرینو سخنان دلنشین خود جریان مسافرت و سود بسیارى را كه عائدخدیجه شده بود شرح داد و خدیجه محو گفتار آنحضرت شده بودو پیوسته در فكر آن لكه ابر بود و چون سخنان رسولخدا«ص»تمام شد پرسید:
خدیجه:كه مىخواستبه بیند آیا آن ابر براى سایبانى اودوباره میآید یا نه.گفت:خوبستبنزد او بروى و با هم بازگردید!
و چون حضرت از خانه بیرون رفتخدیجه بهمان غرفه رفتو بتماشا ایستاد و با كمال تعجب مشاهده كرد كه همان ابر آمدو بالاى سر آنحضرت سایه افكند تا از نظر پنهان گردید. بدنبال این ماجرا میسرة هم از راه رسید و جریان مسافرتو آنچه را دیده و از نسطوراى راهب شنیده بود براى خدیجه شرحداد و با مشاهدات قبلى خدیجه و چیزهائى كه از مرد یهودىشنیده بود او را مشتاق ازدواج با رسول خدا«ص»كرد و شوقهمسرى آنحضرت را به سر او انداخت.