

روز ۲۸ اکتبر سال ۱۹۵۵ در حالی که تنها چند دقیقه از ساعت ۹ صبح گذشته بود، نوزادی در شهر "سیاتل / از شهرهای شمال غربی" آمریکا چشم به جهان گشود. کسی که بعدها نامش در راس نخبگان تاریخ کامپیوتر قرار گرفت.
پدر و مادرش او را "ویلیام بیل هنری گیتس سوم" نام نهادند، ولی به اختصار بیل صدایش می زدند.
خانواده بیل سابقه درخشانی در زمینه تجارت، سیاست و خدمات اجتماعی داشتند. جدش شهردار، پدر بزرگش نایب رئیس بانک ملی (National Bank) و پدرش ویلیام بیل هنری گیتس دوم، وکیلی مشهور بود. همچنین مادرش مری گیتس، زنی هوشمند و توانا و دارای شخصیتی استوار و بارز بود که در زمینه اقتصاد و خدمات اجتماعی شهرت زیادی کسب کرده بود.
بیل گیتس در دوران کودکی هوش و استعداد ویژه ای از خود نشان داد. وی به ویژه در علوم و ریاضی قدرت فکری درخشانی داشت. با توجه به این امر، والدینش او را به مدرسه ای خصوصی که از لحاظ فضای آکادمیک، زبانزد بود فرستادند. این مدرسه "لیک ساید" نام داشت و همانجا بود که بیل گیتس با کامپیوتر آشنا شد و متوجه علاقه و استعداد خود در زمینه برنامه نویسی شد.
بهار سال ۱۹۶۸ بود که مسئولان مدرسه "لیک ساید" تصمیم به آشنا کردن دانش آموزان با دنیای کامپیوتر گرفتند. اما مشکلی که سر راه این مدرسه خصوصی بود، بزرگ و گران قیمت بودن کامپیوترهای آن زمان بود.
بنابراین مدیر مدرسه تصمیم گرفت بخشی از زمان کاری یک کامپیوتر DEC PDP_۱۰ متعلق به شرکت "جنرال الکتریک" را با بستن قراردادی به ارزش چند هزار دلار، و به مدت دو سال، اجاره کند. اما مسئولان مدرسه در برگزاری این کلاس در یک مورد دچار اشتباه شده بودند، و آن میزان علاقه دانش آموزان به کامپیوتر بود.
بیل گیتس که در آن زمان ۱۳ سال داشت و دوست و همکلاسی مشهورش "پل آلن" (همان کسی که در کنار بیل گیتس، مایکروسافت را تاسیس و تبدیل به یک امپراطوری نمودند) و چند تن از دانش آموزان مدرسه (که تعدادی از آنها بعدها نخستین برنامه نویسان مایکروسافت لقب گرفتند)، به زودی شیفته کامپیوتر شدند. آنها شب و روز وقت خود را در اتاق کامپیوتر، به یادگیری مفاهیم کامپیوتری می پرداختند. این وضعیت حاد، بغرنج و غیرقابل پیش بینی، باعث شد گیتس و دیگر همکلاسی هایش برای مدرسه مشکل ساز شوند، به طوری که تکالیف مدرسه را دیر انجام می دادند و به موقع سرکلاس حاضر نمی شدند، تا هر چه بیشتر وقت خود را در اتاق کامپیوتر بگذرانند. در واقع، به این صورت، کل زمان و اعتبار اجاره شده را در کمتر از چند هفته تمام کردند.
در پاییز همان سال (۱۹۶۸)، یک مرکز کامپیوتری در سیاتل برای مصارف تجاری تاسیس شد که زمان کار با کامپیوترها را با قیمتی مناسب ارائه می داد. فرزند یکی از برنامه نویسان این مرکز در مدرسه "لیک ساید" درس می خواند. بنابراین با تـــوجه به شــــــــور و شــــوق مهارناپذیر بیل و پل و چند تن دیگر از دانش آموزان، مدرسه اقدام به بستن قرارداد با این مرکز، برای استفاده دانش آموزان کرد.
باز هم بیل و دوستانش شب و روز خود را صرف کار با کامپیوترهای جدیدتر در این مرکز نمودند. اما این گروه دست به کارهای خرابکارانه هم زدند!
هکرهای کوچک مدرسه لیک ساید، سیستم امنیتی کامپیوترها را بارها از کار انداختند و موجب Crash کردن چند باره سیستم ها شدند. آنها حتی فایل های حاوی میزان استفاده کاربران را تغییر دادند تا مدت زمان بیشتری از کامپیوترها استفاده کنند.
اما سرانجام هکرها شناسایی شده و گیر افتادند و شرکت از دسترسی آنها به کامپیوترها، به مدت چند هفته ممانعت کرد. اواخر همان سال بیل و آلن و دو هکر دیگر، از مدرسه لیک ساید، گروه برنامه نویسان لیک ساید را تشکیل دادند. آنها قصد داشتند مهارتهای کامپیوتری خود را عملاً به کار بگیرند و اولین امکان کار برای آنها، در محلی فراهم شد که حتی به فکرشان هم نمی رسید.
همان شرکتی که آنها را بیرون کرده بود (شرکت مرکز کامپیوتر)، هکرهای جوان را برای رفع ضعف های امنیتی و Crashهای متعدد سیستم های شان که شرکت را عذاب می داد، استخدام کرد. هکرهای جوان، وظیفه یافتن باگهای سیستم را بر عهده گرفتند و در عوض شرکت این فرصت را در اختیار آنان قرار داد تا به صورت نامحدود از کامپیوترها استفاده کنند.
بیل و دوستانش که به هیچ وجه نمی خواستند این فرصت را از دست دهند، شروع به کار کردند. روزها و شبها در میان کامپیوترها می لولیدند و می آموختند. شدت کار به حدی رسید که این دو نوجوان حتی برای خود کارمند و دستیار هم گرفتند. شاید همین جا بود که بیل گیتس و پل آلن، ایده ایجاد شرکتی را که بعدها مایکروسافت نام گرفت، در ذهن خود پروراندند. در حقیقت مدت زیادی از کار بیل و دوستانش در شرکت مرکزی نگذشته بود، که شرکت در اواخر سال ۱۹۶۹ با مسکلات مالی مواجه شد و در سال ۱۹۷۰ کلاً از گردونه بازار خارج شد.
گروه برنامه نویسان تشنه کامپیوتر لیک ساید نیز به ناچار باید راه حل دیگری را برای استفاده از کامپیوتر می یافتند. از قضا پدر پل آلن در کمپ دانشجویی دانشگاه واشنگتن مشغول به کار بود. بدین طریق گروه از این طریق توانست به کامپیوترهای این مرکز دسترسی داشته باشد، اما کماکان گروه به دنبال فرصت های جدید و جدی تر کاری بود. فرصت بعدی در شرکت علوم و اطلاعات Information Sciences فراهم شد. این شرکت برای نوشتن برنامه پرداخت های خود، گروه را به خدمت گرفت و باز هم به جای پول، زمانی را برای استفاده از کامپیوتر در اختیار آنها قرار داد. البته قرار بر این شد که چنانچه برنامه های آنها به فروش می رسید، بخشی کوچکی از درآمد فروش، به گروه می رسید. برای انعقاد این قرارداد، گروه باید شرکتی قانونی ثبت می کرد. گیتس و آلن در همین رابطه و چندی بعد، شرکتی را با نام Traf -O- Data تاسیس کردند. آنها موفق به ساختن کامپیوتر کوچک و تک کاربری ای شدند که در سنجش میزان ترافیک کاربرد داشت. این پروژه درآمدی بالغ بر ۲۰ هزار دلار نصیب آنان کرد.
اکنون گیتس سالهای میانی مدرسه لیک ساید را می گذارند و در واقع دوره دبیرستان را طی می کرد که با پیشنهاد کامپیوتری شدن برنامه ریزی درسی مدرسه، توسط مدیریت مدرسه موجه شد و در تابستان همان سال، گیتس و پل آلن را به مدد خواست و آنها برنامه را در تابستان همان سال نوشته و تحویل دادند. گیتس و آلن که همچنان به دنبال فرصت کسب درآمد بودند، این بار شانسی از طرف یک شرکت دفاعی به نام TRW به آنها رو کرد و برای رفع باگهای سیستم شرکت استخدام شدند. آنها گرچه موفق به رفع این مشکل نشدند، اما در همان TRW بود که گیتس به صورت برنامه نویس حرفه ای درآمد و آلن و گیتس به طور جدی، در مورد تشکیل شرکت نرم افزاری شان به بحث پرداختند.
در پاییز سال ۱۹۷۳ بود که گیتس وارد دانشگاه هاروارد شد و در رشته حقوق مشغول به تحصیل شد، اما او همچنان علاقه چندانی به این دروس نداشت و به سرعت مرکز کامپیوتر دانشگاه را یافت و در آن غرق شد. شبها تا صبح پای کامپیوتر می نشست و به صفحه سیاه و حروف سبز رنگش خیره می شد، و روزها در کلاس می خوابید.
گیتس و پل آلن همچنان با هم در تماس بودند و اغلب در مورد ایده ها و پروژه های آینده شان به تبادل نظر می پرداختند. در پایان اولین سال تحصیلی گیتس در هاروارد بود که پل آلن به محلی نزدیک به دانشگاه نقل مکان کرد تا هر دو بتوانند ایده های خلاق خود را به طور جدی دنبال کنند. در تابستان همان سال، دو یار علاقه مند به نرم افزار (با اینکه پل آلن همچنان اصرار داشت هر چه سریعتر شرکتی را تاسیس کنند، و گیتس هنوز نتقاعد نشده بود)، در شرکت "هانی ول" مشغول به کار شدند.
دسامبر سال ۱۹۷۴ را می توان ماه شکل گیری صنعت نرم افزار نام نهاد. در یکی از روزهای همین ماه بود که پل آلن قدم زنان به سمت خوابگاه بیل گیتس می رفت، که بین راه، یک نسخه از یک مجله الکترونیکی نظرش را جلب کرد. روی جلد این مجله، تصویر یک کامپیوتر Altair ۸۰۸۰ با تیتر و عنوان "نخستین کیت میکرو کامپیوتر جهان قابل رقابت با مدلهای تجاری" نقش بسته بود.
آلن یک جلد از آن مجله را خرید و به سوی بیل شتافت. گیتس و آلن دریافتند که این یک فرصت استثنایی است، و بازار فروش کامپیوترهای خانگی روبه شکل گیری است و کسی باید برای این کامپیوترها نرم افزار بنویسد.
چند روز بعد گیتس با شرکت سازنده کامپیوتر Altair ۸۰۸۰ تماس گرفت و گفت که اخیراً یک روایت (نسخه) از برنامه مترجم BASIC را نوشته است و می تواند آن را روی کامپیوتر آن شرکت اجرا کند؛ اما او دروغ گفته بود. آنها حتی یک خط از برنامه را ننوشته بودند. در واقع گیتس و آلن حتی یک بار هم کامپیوتر Altair ۸۰۸۰ را به چشم ندیده بودند، پس چگونه می توانستند با چشم بسته و بدون اطلاع از معماری آن، چنین کاری انجام دهند. البته شرکت MITS بدون بررسی دقیق این موضوع پذیرفت که برنامه شان را امتحان کند. آنها باید ادعایشان را ثابت می کردند. پس دست به کار شدند و در حالی که گیتس شبانه روز مشغول کدنویسی بود (مانند رانندگی با چشم بسته)، آلن نیز در پی راهی می گشت که Altair را روی دستگاه PDP _۱۰ شبیه سازی کند. پس از حدود ۸ هفته، آلن برنامه را برداشت و به شرکت MITS بُرد. لحظات حساسی بود و اگر حتی یک اشکال کوچک در اجرای برنامه دیده می شد، کل آینده این دو ممکن بود به شکل گیری رقم بخورد. اما این چنین نشد و برنامه کاملاً درست کار کرد. قرارداد بسته شد و حقوق BASIC به MITS منتقل شد.
گیتس که حالا شکل گیری سریع بازار نرم افزار را به چشم می دید و از آینده نگری قابل توجهی نیز برخوردار بود، علیرغم مخالف و هشدارهای والدین و بسیاری از دوستانش، از دانشگاه هاروارد انصراف داد (کاری که در آمریکا از هر ۱ میلیون نفر، فقط یک نفر جرات انجام آن را دارد)، و بدین ترتیب مایکروسافت متولد شد.
بيل گيتس در سن 43 سالگي ثروتمندترين مرد جهان بود. او از سن 20 سالگي تاكنون رئيس شركت مايكروسافت بوده است كه ارزش آن چيزي در حدود 50 بيليون دلار است (گرچه خود گيتس تاكيد دارد كه بيشتر پول وي در سهام مايكروسافت صرف شده) و ثروت او به اندازهاي است كه خارج از درك مردم است. به اين دليل ثروت وي هم مايه رشك ما است و هم كنجكاوي ما را برميانگيزاند.
گيتس پديده قرن بيستم يعني بزرگترين غول كامپيوتري ميباشد. دوستان و آشنايان از قدرت پول وي شگفتزده شدهاند و اين شگفتزدگي موجب سرگرمي متداول دربارها و رستورانها گرديده است. اين باور كه هرگز رهبر تجاري ديگري آنقدر پول نداشته جالب و وسوسهانگيز است. درواقع، افراد بازرگان خيلي ثروتمندي از قبيل هنري فورد و جان دي راكفلر وجود دارند ولي ثروت گيتس فقط بخشي از جذابيت اوست. طلوع برقآساي گيتس همراه با شهرت و اقبال وي مويد ظهور يك نظم تجاري جهاني جديد است نظمي كه تحت تسلط رده ديگري از رهبران تجاري قرار دارد. ميتوان آنها را آدمهاي غيرحرفهاي در امور كامپيوتر يا Nerds ناميد ولي آنها چيزهايي را ميدانند كه بيشتر ما از آنها آگاهي نداريم. آنها نيروي بالقوه فنآوري جديد را به گونهاي درك ميكنند كه مديران همه فن حريف سنتي فكرش را هم نميتوانند بكنند. آنها در مورد چيزهايي كه ما واقعا درك نميكنيم خيلي خيلي زيركاند و اين زيركي همه ما را ناراحت ميكند.
وقتي كه نوبت به آينده ميرسد آنها آن را به دست ميآورند ولي ما به دست نميآوريم. گيتس كه از نظر فني باسواد و از لحاظ روشنفكري نخبهگراست نشانهاي از رهبران آتي ميباشد. گرچه او در رد موند واشنگتن مستقر است احتمالا ميتوان وي را از بزرگترين بازرگانان ناحيه سليكون ولي (Silicon Valley) ناميد. از نظر برخيها در شركت مايكروسافت او يك چهره صوفيانه و تقريبا مذهبي است در حالي كه از نظر ديگران در صنعت او ضدمسيح است. هر دو نظر غيرمتعارف به نظر ميرسد ولي جاي ترديد نيست كه نفوذ او تا چه اندازه قدرتمند ميباشد. (با اين همه سروصدا كه درباره سوءاستفاده ادعايي از قدرت انحصار شده فراموش كردن آنچه در گذشته در دهه 1970 بر سر شركت آيبيام آمد و هدف تحقيقات ضد تراست بود، آسان ميباشد). با همه اين احوال، حافظه ضعيف ميشود. امروزه ما شركت آي- بي- ام را در مقايسه با شركت مايكروسافت مقدستر تلقي ميكنيم. ماهيت قدرت چنين است. يعني ما از آنچه كمتر درك ميكنيم ترس بيشتري داريم.
شما در شيوه مديريت گيتس سرنخي از سبك رهبري در دانشكدههاي بازرگاني نخواهيد يافت. درواقع، استادان و كارشناسان مديريت در مورد آنچه رئيس هيئت مديره مايكروسافت و مدير اجرايي آن را اينقدر موفق ساخته به طور عجيبي ساكت هستند. شايد هم احساس حقارت و بياعتنايي ميكنند. گيتس سرانجام هاروارد را كه در آن تحصيل حقوق ميكرد رها نمود. دانشگاهيان بيشتر رهبران تجاري سنتي يعني مديران اجرايي سنتي را ترجيح ميدهند.
پس ما براي شناخت آنچه اين امر را قابل توجه و مهم ميسازد به كجا بايد مراجعه كنيم؟ كجا بهتر از خود دانشنامه مايكروسافت يعني Encarta است؟ در اين دانشنامه تحت مدخل گيتس، ويليام، هنري سوم آمده كه «بيشتر موفقيت گيتس در توانايي وي نسبت به برگردان ديدهاي فني به استراتژي بازار و آميختن خلاقيت با بينش فني بستگي دارد.» سرانجام آنچه بيل گيتس را متمايز از هر رهبر تجاري ديگر در تاريخ ميكند احتمالا نفوذي است كه او بر زندگيهاي ما دارد. در حالي كه قدرت غولهاي پيشين معمولا در يك بخش يا صنعت متمركز بود، قدرت نرمافزاري مايكروسافت چنگهاي خود را در هر حوزهاي از زندگي ما گسترانده است.
سلطانهاي رسانهاي مانند روبرت مرداك ما را ناراحت ميكنند زيرا آنها قدرتي دارند كه آنچه را كه در روزنامهها و تلويزيونهايمان ظاهر ميشود كنترل ميكنند. ولي نفوذ افرادي كه نرمافزار را مينويسند غيرقابل پيشبيني است. دانشنامه Encarta كه مايكروسافت توليد نموده فقط نمونهاي است از چند مورد كه چگونه بيل گيتس و شركتش در هر جنبه از زندگي ما نفوذ ميكند. از اينكه ما از تسلط بازار نرمافزارياش احساس ناراحتي كنيم تعجبي ندارد. اينكه از او بدگويي شود و مورد حمله قرار گيرد شگفتآور نيست. روي هم رفته، چندتا از رهبران تجاري فرصت بازنويسي تاريخ را پيدا ميكنند؟
ولي در شرايط هوچيگري و ضدهوچيگري، بيل گيتس چه نوع فردي است؟ آيا او فردي تيزهوش است كه اصولا فقط در كامپيوتر تيز و باهوش بوده و در زمان و مكان مناسب قرار گرفته، يا اينكه چيزي بديمنتردرباره مردي وجود دارد كه ميتوانست به راحتي در دهه بيست زندگي خود كنارهگيري نمايد يا بازنشسته شود ولي ترجيح ميدهد كه بيشتر روزها 16 ساعت در روز كار كند.
داستانها در مورد گيتس رياضيدان نابغه و برنامهنويس كامپيوتر و درباره ساير گيتسها، بازرگان بيرحمي كه براي شكست يا سركوب رقابت با تمام توان بيرون ميرود، به طور فراوان وجود دارد. تنها با جدا كردن واقعيت از خيال ميتوان شروع به كشف گيتس واقعي نمود. آنچه از اين تحليل به جا ميماند يك تصوير به مراتب پيچيدهتر است.
گيتس يكي از معدود مديران موسس، اجرايي و فني در صنعت كامپيوتر شخصي است كه باقي مانده و از نظر تجاري موفق بوده است. او براستي يك كارشناس حقيقي و متخصص كامپيوتر است.
ويليام هنري گيتس سوم در 28 اكتبر 1955 در شهر سياتل از ايالت واشنگتن به دنيا آمد. والدينش به خاطر وجود كلمه سوم در نامش او را «تري» ناميدند و اعضاي خانواده هرگز او را با نام ديگري صدا نكردند. گيتس متفكري استثنايي بود به طوري كه در سن 8 يا 9 سالگي دانشنامه خانوادگي را از اول تا آخر ميخواند. (شركتش يعني مايكروسافت بعدا اولين دانشنامه روي ديسك فشرده را در دنيا به نام انكارتا (Encarta) منتشر كرد.) ولي اولين هديه واقعي او درباره رياضيات بود كه در آن ماهر بود.
بيل جوان همراه با شريك هميشگي و دوستش پل آلن قبلا و در سن 12 سالگي شيفته كامپيوتر و درگير پروژههاي مختلف برنامهنويسي بود و برنامهنويسي را در سراسر دوره دبيرستان انجام ميداد. او و آلن بعدا شركت مايكروسافت را بنيان گذاشتند.
گيتس كه دانشآموزي برجسته و باهوش بود برخلاف بيشتر كودكان باهوش، به نظر ميرسيد كه در هر كاري كه انجام ميدهد بينظير است. شور و شوق وي براي بردن و برنده شدن از همان سنين اوليه معلوم و آشكار بود. در ليك سايد، در مدرسه خصوصي و نخبهگراي سياتل كه برخي از تيزهوشترين دانشآموزان را در وست كوست آمريكا جذب ميكند عشق وي به رياضيات سبب دلبستگي و اشتغال ذهن او به كامپيوتر گرديد. حتي در ليك سايد، بيل گيتس برجسته و ممتاز بود. از اينرو بچهها سربهسر او ميگذاشتند زيرا او آشكارا خيلي باهوشتر از بقيه دانشآموزان بود.
به طوري كه جيمز والاس و جيم اريكسون در كتابشان به نام هارد درايو خاطرنشان ميكنند: «حتي در محيطي مثل ليك سايد كه بچههاي باهوش در خور احترامند، دانشآموزي به تيزهوشي گيتس از سوي تعدادي ديگر از دانشآموزان مورد تمسخر قرار ميگيرد.»
بنابه گفته يكي از همكلاسيهاي گيتس كه اكنون يك معمار برجسته در سياتل است: «گيتس اغلب با بچهها در اتاق كامپيوتر معاشرت ميكرد.» او از نظر اجتماعي بيعرضه و در بين ديگران معذب بود. ذهن اين پسر كاملا مشغول علاقه او به كامپيوتر بود. به ندرت ديده ميشد كه تنيس بازي كند ولي نه زياد چيز ديگر. در ابتدا من از گيتس و سايرين در اتاق كامپيوتر ترس داشتم و تا حدي حتي آنها را به صورت بت در ميآوردم. ولي بعدا متوجه شدم كه آنها به قدري احمق هستند كه نخواستم دور و بر آنها باشم. بخشي از علتي كه من از كار كامپيوتري خارج شدم آنها بودند… آنها از نظر اجتماعي خيلي خشك و متكبر بودند و من واقعا نميخواستم كه اينطوري باشم.»
آيا مصداق ضربالمثل «گربه كه دستش به گوشت نميرسد ميگويد بو ميدهد» نيست؟ شايد اينطور باشد. ولي آشكارا گيتس و همكلاسيهايش استثنايي بودند حتي طبق استانداردهاي ليك سايد. تا سال سوم دبيرستان گيتس از نظر كامپيوتربازان جوانتر ليك سايد چيزي در حد يك كارشناس كامپيوتر محسوب ميشد. او اغلب در اتاق كامپيوتر ساعتها جلسه دادگاه برگزار ميكرد و داستانهايي درباره مزاحمان بدنام كامپيوتري بيان ميكرد.
گيتس و برخي از دوستان كامپيوتريش گروه برنامهنويسان ليك سايد را كه اختصاص به يافتن فرصتهاي پولسازي براي استفاده از مهارتهاي تازه به دست آمده برنامهنويسي كامپيوتر داشت تشكيل دادند. اكنون الگويي در حال پيدايش بود. همانطور كه بعدا گيتس اظهار داشته: «من طرح دهنده بودم. من فردي بودم كه گفت بياييد دنياي واقعي را فراخوانيم و سعي كنيم كه چيزي را به آن بفروشيم.» در آن موقع او 13 ساله بود.
رابطه نزديك و فني قابل توجه با آلن به مدت دو سال در سالهاي آخر دبيرستان به نظر ميرسد كه در اين زمان گسترش يافته باشد. نقش آلن در داستان مايكروسافت و در محفل كوچك طرفداران ليك سايد كه شركت استخدام نموده اغلب دست كم گرفته ميشود. گيتس، آلن، كنت ايوانز و ريچارد ويلند- دو عضو ديگر گروه برنامهنويسان ليك سايد- اغلب در تمام طول شب ابتدا به يك كامپيوتر كوچك (Minicomputer) كه مالك آن جنرال الكتريك بود متصل بودند و بعدا به كامپيوتر شركت كامپيوتر سنتر متصل گرديدند گاهي اوقات تا ساعات اوليه صبح به خانه نميرسيدند. گيتس جوان كه وقتش را اين چنين صرف ميكرد والدينش را نگران سرگرمي جديد پسرشان نمود. براي مدتي فعاليتهاي او را از ترس اينكه مبادا لطمهاي به درسش بزند متوقف كردند. تقريبا به مدت يكسال تمام، گيتس امتناع نمود. به عنوان نشانهاي از اشتهاي سيريناپذير وي به دانش، توجه خود را به موضوعهاي ديگر معطوف كرد. در اين دوره، او شماري زندگينامه از جمله زندگينامه ناپلئون و فرانكين روزولت را خواند. او گفت ميخواستم بدانم كه شخصيتهاي بزرگ تاريخ چگونه فكر ميكردند. او همچنين كتابهاي مربوط به كسب و كار، علوم و رمان را مطالعه نمود. يكي از كتابهاي مورد علاقه وي «گيرنده در چاودار» نام داشت كه او بعدا گزيدههاي بلندي از كتاب را براي دوستهايش از بر خواند. هلدن كالفيلد كه شخصيت اصلي بود يكي از قهرمانهاي او شد. ولي اجالتا هرگونه طرحي را كه بيل جوان ممكن بود براي تشكيل يك شركت نرمافزاري با دوست دبيرستانياش و رفيق كامپيوتربازش به كار برد موقتا متوقف گرديد. والدينش اصرار داشتند كه او بايد به دانشگاه برود؛ آنها احساس ميكردند كه همراه بودن او با دانشجويان ديگر برايش خوب است.
ضريب هوشي بالا و شور و شوق زياد گيتس ورود او را به دانشگاه هاروارد حتمي نمود. در پاييز سال 1937 بدون اين كه سمت و سوي واقعي او مشخص باشد وارد معتبرترين محل يادگيري يعني كمبريج، ماساچوست گرديد.
بعدا او گفت كه هاروارد رفت تا از افرادي كه باهوشتر از او بودند چيز ياد بگيرد… و دلسرد و نااميد شد. اظهارنظر احتمالا به همان اندازه كه در مورد خود عقيده بيل گيتس گفته ميشود درباره هاروارد هم وجود دارد.
گيتس با انتخاب اوليه حقوق به عنوان رشته اصلي دانشگاهي ممكن است انتظار داشته كه رد پاي پدر حقوقدانش را دنبال كند. ولي درواقع، او علاقه چنداني به حرفه حقوق نداشت و پدر و مادرش در مورد اينكه پسر سرسخت آنها راه خود را خواهد يافت كمي شك داشتند. با وجود اين، در روياهاي پرهيجان خود، هيچكدام از آنها نميتوانستند تصور كنند كه چه راهي در پيش روي پسرشان خواهد بود.
همچنان كه معلوم شد گرفتن مدرك از هاروارد مدنظر نبود. در سال 1975 در حالي كه هنوز در دانشگاه بود، گيتس براي يك نسخه از زبان بيسيك (Basic) كه نوعي زبان اوليه در برنامهنويسي كامپيوتر است بار ديگر گروه خود را با پل آلن تشكيل داد. گيتس در سال 1977 با توجه به آمادگي دنياي جديد تصميم گرفت كه هاروارد را رها كند و به طور تمام وقت در شركت كوچك نرمافزار كامپيوتر كه با دوستش تاسيس كرده بود كار كند. اين شركت مايكروسافت ناميده شد.
ظهور مايكروسافت هم سريع بود و هم بيوقفه. گيتس به زودي ثابت كرد كه فردي است با درك مفاهيم فني همراه با غريزههاي عالي بازرگاني. هنگامي كه بيماري باعث شد كه آلن شركت مايكروسافت را در اوايل دهه 1980 ترك كند، جايگاه گيتس به عنوان رهبر محكمتر شد. در نيمه دوم دهه 1980، شركت مايكروسافت محبوب مركز معتبر مالي وال استريت (Wall Street) گرديد. از بهاي سهام 2 دلار در سال 1986، سهام مايكروسافت تا نيمه اول سال 1996 به 105 دلار افزايش يافت و گيتس را ميلياردر و بسياري از همكارانش را ميليونر كرد.
اما افزايش بهاي سهام شركت مايكروسافت خبر از يك نظم كسب و كار جديد جهاني ميداد. تام پيترز كارشناس مديريت ميگويد هنگامي كه ارزش بازار مايكروسافت از ارزش بازار شركت جنرال موتورز تجاوز نمود دنياي تجاري دگرگون شد. در خلال نوشتن اين كتاب در 16 سپتامبر سال 1998، ارزش شركت مايكروسافت در بازار از ارزش شركت بزرگ جنرال الكتريك (GE) فراتر رفت و بزرگترين شركت آمريكا گرديد كه ارزش آن در بازار به 262 بيليون دلار رسيد.
سرگذشت مايكروسافت تقريبا سرگذشت يكي از شركتهايي است كه رشدي سريع و بيوقفه در يكي از رقابتيترين صنايع جهاني داشته است. تحت رهبري بيل گيتس كه شركت را به كمك پل آلن در سال 1974 بنيان نهاد شركت مايكروسافت با دو نفر آغاز به كار نمود و در حال حاضر بيش از 20500 نفر را در استخدام داشته و فروش آن افزون بر 8/8 بيليون دلار در سال ميباشد.