

همه ما فرضیاتی در مورد آنچه که میان زن و مرد و پیر و جوان، نرمال و طبیعی است در ذهن خود داریم، اما مقصود ما از توجه به سن و جنس فراتر از تفاوتهای بدیهی و ظاهری بین دو جنس در کارکرد تولید نسل می باشد و حتی فراتر از محدودیتهای زیستی و بیولوژیکی هر سن از نظر فعالیت و توانایی آنها می رویم. زنان و مردان نقش های متفاوتی را در جامعه بازی می کنند و انتظار می رود که نقشهای متفاوتی هم بازی کنند. اطلاع از جنس افراد، خط راهنمایی برای رفتار مناسب با آنها باشد. جنسیت افراد تاثیر مستقیمی بر افکار و نوع کاری که فرد می تواند انجام دهد دارد. این واقعیت که یک فرد زن است یا مرد، در واقع هویت اجتماعی و فرصتهای اجتماعی او را شکل می دهد. هدف از این متن نشان دادن این مطلب است که چگونه جوامع گوناگون از فاکتورهای بیولوژیکی چون جنس و سن برای رتبه بندی کردن افراد جامعه استفاده می کنند
در غرب مسیحی پرهیز از زن یک اصل بود و قدرت جنسی انسانها- مطابق آرمان مسیحی- صرفاً برای تولد و تکثیر نسل، مشروعیت داشت و نه برای الفت و التذاذ. برتراندراسل فیلسوف مشهور انگلیسی دیدگاه کلیسای کاتولیک را درباره زن چنین بیان می کند : زن به عنوان دروازه جهنم وام الفساد جلوه کرد لذا باید از فکر زن بودن خویش شرمنده باشد و به خاطر لعنتی که به این جهان آورده باید در توبه و نوحه به سر برد باید از لباس خود شرمنده باشد زیرا یادگار سقوط اوست از زیبایی خویش هم باید شرمنده باشد زیرا قویترین ابزار شیطان است.(راسل، 1354 ؛73)
ویل دورانت نیز در کتاب خود می نویسد: «زن در قرون وسطی همان حوای مجسم در همه جا بود که آدمی را از فردوس برین محروم ساخت و هنوز الت مطلوب و مناسبی بود در دست شیطان برای اغفال مردان و فرستادن آنها به دوزخ»(ویل دورانت، 1380؛1111) این همه باعث شده بود، زن غربی علیرغم تمدن جدید، در حاشیه زندگی قرار بگیرید. به طوری که در یونان مهد تمدن اروپا برای یک زن یونانی تا چند دهه پیش، اقامه دعوی در محکمه ممکن نبود و خانه در نظر مردان آتنی به عنوان یک حصار و پناهگاه محسوب نمی شد، بلکه از نظر آنان خانه یک خوابگاه بود. در انگلستان نیز وضع زنان بهتر از یونان نبود، هانری هشتم پادشاه این کشور که ضمناً با تصویب مجلس، صاحب اختیار و رهبر کلیسای انگلستان نیز شده بود، به موجب فرمانی، زنان را از مطالعه کتاب مقدس هم منع و محروم کرده بود. طبق قانونی که در سال 1850 به تصویب مجلس ملی انگلستان رسید، زنان جزو شهروندان و اتباع کشور محسوب نمی شوند، آنها حتی از مالکیت برتن پوشهای خود محروم بوده اند. (حکیم پور،1382؛ 400)
اساساً شناخت انسان در الهیات فمینیستی با نظریات کسانی همچون فریدریش انگلس که در سال 1881 کتاب منشأ خانواده و مالکیت خصوصی و دولت را منتشر کرد و رواج یافت. انگلس پس از نوشتن این کتاب، که پس از مرگ مارکس رخ داد. سند مارکسیتی مهمی برای نظریه فمینیستی ارائه داد زیرا در میان تمام آثار وی و مارکس، این تنها متنی بود که تلاش همه جانبه برای تشریح خاستگاه پدر سالاری ارائه می کرد.(تونه ای،1385؛544)...
حال که گوشه ای ازآنچه تفکر و الهیات فمینیستی بدنبال آن است را بیان نمودیم قصد آن داریم دکترین الهی و تفکر اسلامی مهدویت را راجع به منزلت انسانی زن پی بگیریم و اینکه در فرهنگ مهدویت که جامعه ای جهانی است و با رهبری ولائی یک رهبر دینی و منجی آسمانی برقرار می گردد توجهی به حقوق از دست رفته زن شده است؟ و آیا نظامی که مورد نظر این رهبر عالیقدر دینی است تا چه اندازه حقوق متعالی و آزادی او را در نظر گرفته است؟ ابتدا به این نکته اشاره می کنیم که در مبنای فلسفه اسلامی و بر مبنای عقلانیت دینی، بزرگان اهل حکمت آنجه که فرق بین زن و مرد را ذکر کرده اند می گویند مذکر ومونث بودن از شئون ماده شی است نه از شئون صورت. یعنی این دو (مذکر و مونث بودن) در بخش صورت و فعلیت بی تاثیر است ....
فمینیسم یکی از دیدگاه هایی است که در چند دهه پیش شکل گرفت. فمینیسم را می توان به بیان ساده چنین تعریف کرد : دیدگاهی است که «مرد سری» را به چالش می کشاند و از برابری اجتماعی زنان با مردان حمایت می کند. هر چند فمینیسم پدیده نوینی نمایاند، لیکن ریشه عمیقی در گذشته دارد. چنان که مثلاً در آمریکا در دهه 1840 اولین موج فمینیسم با زنانی چون الیینی می زابت کدی استنتن(Elyzabeth cady stanton) و لوکرتیامات(Lucreciamatt) آغاز شد. اینان تبعیض های موجود میان زنان و مردان را در جامعه های غرب به چالش کشیدند.