جهان مكالمهاي پر معناست كه به تعبير هايدگر با پرسش آغاز ميشود. در توالي آهنگيني، هر پاسخ سرآغاز سوالي ديگر.
مكالمهاي كه زمان را شكل ميدهد، هدايت ميكند و قوانيني را كه بايد حرمت يابند تحميل ميكند، چونان نمايش كه بر مبناي مكالمه نماد زندگي است و دنيا صحنهاي و مردان و زنان لعبتكاني كه به صحنه ميآيند و هر يك بازيساز نقشي خوش يا ناخوش، حوادثي را كه روي ساقهاي از زندگي روييدهاند بر ميچينند. فرقي نميكند از گذشته، امروز يا فردايي مدفون در ديروز، هر چه هست مكالمه است و ارتباط.
راه ارتباط با ديگران چيست؟ چگونه دو سويه اين رابطه، هم خويشتن را ميشناسد و هم ديگري را؟
باختين پاسخ ميدهد: «از راه مكالمه» و ميافزايد:
«زندگي بنا بر ماهيت خود يك مكالمه است. زنده بودن به معناي شركت در مكالمه است. زندگي پرسيدن، گوش كردن، پاسخ گفتن توافق داشتن و شركت در مكالمه است.
باختين در كتاب فرويديسم، موضوع روانكاوي را انسان يكه و منزوي ميشمرد و موضوع علم انساني را ارتباط. او مينويسد:
«شخصيت زيستشناسيك تجريدي وجود ندارد. انسان خارج از جامعه يعني بيرون شرايط اجتماعي اقتصادي وجود ندارد.»
در نگاه باختين هر گزاره به تكرار پيشين خود در تاريخ بازميگردد و نيز به آيندهاي كه واكنش است و گوينده آن را پيشبيني ميكند. آنگاه مكالمهاي در ميگيرد و معنا مييابد كه وجه دروني آن ايدئولوژيك است.
با اين وجه، مكالمه به خودي خود چند صدايي است. صداي دروني گوينده، صداي بيروني شنونده به عنوان عكسالعمل و خواست مشترك، صداي خاموش و فرهنگمند شده تاريخ خود واژه و گزاره و آينده كه از تحقق هر كلام ممكن است شكل گيرد و بعد شكل ميگيرد. اينها همه صداهاي ممكن در يك واژهاند كه به هم وابستهاند.ارتباط چيست؟ آيا ارتباط انتقال معناست؟ آيا ارسال اطلاعات است؟ يا نقل احساسها، حافظهها و انديشهها؟ آيا ارتباط همان فرهنگ است؟ فرهنگي حاصل زبان، زبان مشترك، باورهاي يكسان، خاطرههاي تاريخي، آيينها و نمادهاي آشنا. ما اكنون در كدامين نقطه ارتباط ايستادهايم؟ كدام رسانه را براي ارسال يا گرفتن پيام انتخاب ميكنيم؟ اصلا ما انتخاب ميكنيم يا در هجوم امواجي از پيامها و اطلاعات سرگر