از آنجا که در روایاتی از قبیل صحیحه زراره[1]، خیار عیب[2]، بر مفهوم عیب و عَوار معلّق شده است، فقها در صدد آن شده اند تا معنای این دو را بیابند و معیاری برای صدق آن به دست دهند.جوهری در کتاب صحاح عوار را مرادف عیب دانسته است، اما خود عیب به چه معناست و معیار صدق آن چیست؟به نظر میرسد از دید عرف و لغت[3] عیب عبارت است از نقص شیء از مرتبه صحّت، همانگونه که کمال عبارت است از مزیّت شیء بر مرتبه صحت. پس صحت مرتبه ایست میان عیب و کمال.
صحت عبارت است از مقتضای ماهیت شیء به خودی خود (فی نفسه).بنابراین مرتبه صحت مشتمل است بر مجموعه اوصافی است که ماهیت و حقیقت شیء ـ که بین تمام افراد آن مشترک است ـ اقتضای آن را دارد، اما عیب و کمال اوصافی هستند که شیئ تحت تأثیر امور خارج از ماهیت خود متصف به آنها میشود.گاه مقتضای ماهیت شیء معلوم است: مانند مقتضای ماهیت و حقیقت حیوان[4]: به راحتی از خارج میتوان فهمید که کوری عیب حیوان است، همانگونه که سواد خواندن و نوشتن کمال عبد و مهارت آشپزی کمال کنیز است.اما اگر مقتضای ماهیت شیء معلوم نبود با چه امارهای میتوان آن را شناخت؟
غالب فقها معتقدند که با ملاحظه حال اغلب مصادیق یک ماهیت، میتوان مقتضای فی نفسه آن را تعیین کرد؛ بر این اساس هر گاه اغلب افراد یک شیء واجد صفتی باشند، آن صفت مقتضای ماهیت آن شیء دانسته میشود و فقدان آن تحت تأثیر عوارض خارج از ماهیت قلمداد میگردد.البته گاه میشود که اغلب افراد یک شیء تحت تأثیر یک عارضه فراگیر خارج از ماهیت آن، متّصف به صفتی باشند، اما با این وجود عرف و عادت[5] عقلاء چنین است که از ملاحظه حال اغلب افراد یک ماهیت، ظن به صفات سایر افراد آن یابند.ممکن است این سؤال به ذهن آید که این ظن چگونه برای عرف حاصل شده است؟ در حالیکه ممکن نیست دلیل وجود یک صفت در این فرد خاص مثلاً، وجود آن در سایر افراد باشد، زیرا هیچگاه نمیتوان ـ ولو به نحو ظنّی ـ با جزئی بر جزئی استدلال کرد.
راز مطلب این است که ابتدا عرف با ملاحظه صفات موجود در اغلب افراد، به نحو ظنی صفاتی را که مقتضای ماهیت مشترک میان آنهاست، کشف میکند و به عبارت دیگر از ملاحظه جزئیات، ظن به کلی مییابد، آنگاه این صفات را به تمام افراد تعمیم میدهد. بدینسان با کلی (مقتضای ماهیت) بر جزئی استدلال میکند.