شادکامی مفاهيم كليدي در ادبيات بهداشت رواني است كه با آن ارتباط تنگاتنگي دارد جا دارد اين معني بيشتر از ديدگاههاي مختلف تعريف و تحليل گردد.
به عقيده بربنر1 (1998)، شادكامي متغيري است كه پايه زيستشناختي دارد و براثر عوامل محيطي و موقعيتي ايجاد نميشود (كريمي، 1381) از ديدگاه اشنايدر2 (1991) شادكامي نگرشي است كه افراد را در رويارويي با رويدادهاي دشوار درمقابل افتادن درگرداب بيتفاوتي، نااميدي و افسردگي مقاوم ميسازد. يكي از علماي تربيتي ميگويد:
ما در رويارويي با ديگران علائم عاطفي ارسال ميكنيم واين علائم برافرادي كه با ما هستند تاثير ميگذارند، هرقدر از نظر اجتماعي زيركتر باشيم برعلائم روحي خود كنترل بيشتري خواهيم داشت (گلمن، 1995).-Berbner
در دو دهه گذشته پژوهش پيرامون شادكامي افزايش چشمگيري يافته است كه اشاره به برخي از آنها به غناي مفهومي آن كمك شاياني مينمايد:
بررسي مقالههاي منتشر شده از سال 1990 تا پايان سال 1995 نشان ميدهد كه اصطلاح افسردگي 18903 بار و واژه شادكامي فقط 515 بار به كار برده شدهاند (به نقل از عليپور، 1378).
اين امر مويد اين مطلب است كه هنوز تحقيقات فراواني در قسمت شادكامي بايد صورت گيرد.
آرجيل و مارتين1 (1995) براين باورند كه مردم درنگاه خود به شادگامي دوبرداشت دارند الف) ممكن است حالات هيجاني مثبتي را عنوان نمايند ب) شادگامي را راضي بودن از زندگي به طور كلي ويا بيشتر جنبههاي آن بدانند بنابراين به نظر ميرسد كه شادكامي دو جزء اساسي، عاطفي و شناختي دارد. شادكامي متضاد افسردگي نيست، اما نبود افسردگي شرط لازم براي رسيدن به شادكامي است.
آرجيل و همكاران او (1995) بيان ميكنند كه سه جزء اساسي شادكامي عبارتند از: هيجان مثبت، رضايت از زندگي و نبود هيجانات منفي از جمله افسردگي و اضطراب. او و همكارانش دريافتند كه روابط مثبت با ديگران هدفمند بودن زندگي، رشد شخصي، دوست داشتن خود، ديگران و طبيعت نيز از اجزاء شادكامي هستند.
بيشتر بررسيهاي آرجيل و لو2 (1990)، كوستاومك كرا3 (1980)، فارنهام و بروينگ4 (1990)، هوتارد5 و همكاران وي (1989)، مايزر و داينر (1995) متمركز به اين رويكرد بودهاند كه شادكامي يك ويژگي شخصيتي است و در بسياري از پژوهشها از جمله مطالعات آرجيل و لو (1990) فرانسيس6 و همكاران (1998) روشن شده است كه شادكامي همان برونگرايي با ثبات در نظريه آيزنك است. پژوهشهاي مختلف نشان دادهاند كه برونگرايي قويترين پيشبيني كننده شادكامي به ويژه بخش اجتماعي آن است.
آرجيل ولو (1990) و جود 48/0 همبستگي بين مقياس برونگرايي7 پرسشنامه آيزنك و پرسشنامه شادكامي آكسفورد گزارش كردهاند (به نقل از كريمي، 1381).
همچنين آرجيل و همكاران وي (1989) در پژوهشي كه برروي تعدادي از دانشآموزان دبيرستاني صورت داده بودند پس از بررسيهاي متعدد و تجزيه و تحليلهاي آماري مكرر به اين نتيجه رسيدند كه پرسشانه شادكامي آكسفورد هفت عامل مهم از عوامل شخصيتي انسان را مورد سنجش قرار ميدهد. اين هفت عامل به ترتيب عبارتند از:
شناخت مثبت. تعهد اجتماعي، خلق مثبت، احساس كنترل شخصي، سلامت بدني، رضايت از زندگي، هوشياري رواني.
فارنهام و بروينگ1 (1990) با استفاده از تحليل عاملي، تنها سه عامل رضايت، سلامتي و عزت نفس را در شادكامي معنيدار يافتند. همچنين آرجيل و همكاران وي (1995)، در تحليل عاملي خود هفت عامل زير را به دست آوردند رضايت از زندگي، كارآمدي، اجتماعي بودن، شناخت مثبت، سلامتي، شادماني و عزت نفس.
نوربالا و عليپور (1378) با اجراي پرسشنامه شادكامي آرجيل و همكارانش (1995) در ايران در تحليل نهايتا فقط پنج عامل مهم از 7عامل مذكور دست يافتند كه اين عوامل به ترتيب عبارت بودند از:
1-رضايت، خلق مثبت، سلامتي، كارآمدي، عزت نفس
همچنين شادكامي بعنوان يكي از حالتهاي روحي خوب، توانايي فكر كردن به صورت انعطاف پذير و داراي پيچيدگي بيشتر را افزايش ميدهد.
يافتههاي اين پژوهش نشان ميدهد كه يك راه براي كمك كردن به ديگران براي آنكه درباره مسئلهاي فكر كنند، گفتن يك لطيفه است. خنديدن همانند سرخوشي به افراد كمك ميكنند تا وسيعتر بينديشند و آزادانه تر تداعي كنند. اينگونه مهارتهاي ذهني نه فقط براي خلاقيت مهم است، براي شناخت و ارتباطهاي پيچيده وپيشبيني پيامدهاي يك تصميم نيز اهميت دارد (گلمن، 1995).
افرادي كه در حالت روحي خوبي قرار دارند هنگام برنامهريزي يا تصميمگيري در معرض اين سوگيري ادراكي هستند و باعث ميشود در تفكرات خود وسيعتر و مثبتتر عمل كنند (اليس، 1991).
در تحقيقات ديگري آمده است، افرادي كه قبل از حل مسئله پارازيتهاي تلويزيوني را مشاهده ميكردند درحل مسئله بهتر از ديگران عمل مينمودند، حتي تغييرات روحي جزئي نيز ميتواند فكر كردن را دچار نوسان نمايد (اليس، 1991).