اسطورهها بخشی از فرهنگ و تاریخ مشترک هرقومی است و در میان ملل مختلف جهان از اهمیت خاصی برخوردار است.اسطوره در عادیترین معنای خود داستانی است دربارهی یک خدا یا یک موجود ماوراء الطبیعی دیگر و گاه موضوع آن انسانی خداگونه یا فرمانروایی است که تباری ملکوتی دارد.مجموعهای از اسطورههای سنتی یک فرهنگ خاص،اساطیر آن فرهنگ را میسازند.این اساطیر توصیفها و تبیینهایی دربارهی منشاء جهان به دست میدهند و به شیوهی خاص خود توضیح میدهند که چرا جهان دگرگون شده و چرا برخی وقایع رخ دادهاند.هر اسطورهای کارکرد تبیینی و توضیحی خود را با ارجاع به خدایان و سایر موجودات ماوراء الطبیعی انجام میدهد(مکاریک،1385:34).محمد مختاری دربارهی کارکرد اسطوره در اخلاق و اجتماع بشری مینویسد«همچنانکه اسطوره بیانگر برخوردهای انسانی در جامعه است، نمودار اندیشهی آدمی نسبت به کل هستی که محیطهای اجتماعی را در بر میگیرد نیز هست. این منشأ اجتماعی-طبیعی و نمود فوق طبیعی و خصلت انسانی سبب میشود که رمزهای اخلاقی مکمل رمزهای فوق طبیعی اسطوره شود و اسطوره مفهوم اخلاقی زندگی را از رهگذر پیکارها و زندگی قهرمانان اجتماعی و دینی عرضه دارد و گرایشهای هنری بشر را نسبت به واقعیت هستی بازتاب کند»(مختاری،1369:33-32).
طبیعی است که هرشاعر و هنرمندی،هنر خود را با استفاده از اجزا و مواد فرهنگ و ملیت خود عرضه میکند.اسطورهها بخشی از ملیت،تمدن و فرهنگ هرملتی را تشکیل میدهند و به مرور زمان تبدیل به نمادهای ملی میشوند،به این سبب ابزاری کارآمد برای برخی از کاربردهای هنری محسوب میشوند با تورقی در مجموعه شعرهای شاعران معاصر،ملاحظه میشود که هریک از شاعران به نحوی از این اسطورهها در شعر خود استفاده کردهاند.برآیندی که از این مجموعه به دست میآید به این قرار است که بیشتر شاعران از این عناصر و اجزا و شخصیتهای اسطورهای به عنوان نمادهای اجتماعی استفاده کرده و در برخی موارد نمادهای ابداعی-اجتماعی خود را بر پایهی شخصیتهای ملی و اسطورهای ساختهاند.
شعر معاصر از بسیاری جهات با مسایل سیاسی آمیخته است بدین جهت اسطورهها چون با ملیت و سیاست کارکرد دوسویهای دارند در شعر معاصر برای بیان نمادهای سیاسی و اجتماعی ابزاری مناسب تشخیص داده شدهاند.به عنوان مثال،شخصیتی مثل«کاوه»که با چرم پارهای، استبداد مطلقهی«ضحاک»را سرنگون کرد،دستمایهی مناسبی برای تهییج جوانان برای مبارزه بر ضد استبداد پهلوی و یا نماد مبارزان برخاسته از تودهی مردم،علیه حکومت پهلوی است. البته تمام شاعران به یکسان از این عناصر بهره نبردهاند.در میان آنان،اخوان ثالث،سیاوش کسرایی و شفیعی کدکنی بیش از دیگران آنها را به کار برده و بیشتر نمادهای خود را با استفاده از اسطورههای ایرانی ساختهاند.
در شعر کسرایی،«آرش کمانگیر»و«سهراب»در منظومهی«مهرهی سرخ»دو نماد کامل اجتماعی و سیاسی است.منظومهی«آرش کمانگیر»،نشاندهندهی اوج امیدهای سیاسی شاعر برای آیندهی ایران و رهایی آن از سلطهی امپریالیسم جهانی و استبداد داخلی تحت لوای شعارهای مارکسیستی حزب توده است.وی آرش را«پیک امید»ایرانیان معرفی کرده است:
هزاران چشم گویا و لب چشم خاموش/مرا پیک امید خویش میداند/هزاران دست لزران و دل پرجوش/گهی میگیردم گه پیش میراند.
این منظومه در آن زمان بسیاری از انتظارات تودهایها را برآورد.حیدر مهرگان(رحمان هاتفی)یکی از اعضای فعّال حزب توده در زمان انتشار این منظومه نوشت:«آرش کسرایی در فضایی پا به میدان گذاشت که میهن در بهت و یأس ناشی از غلبهی کودتا و بر گریزان گلهای سرخ،طلسم شده بود،افراسیاب اسطوره جای خود را به افراسیاب معاصر داده بود...منظومهی آرش خود نیز در این میدان سهمی داشت.او وصیتنامهی آرش معاصر را باید ابلاغ میکرد. کسرایی در آن کسوف و کابوس اجتماعی به لبخند میگفت تا دوباره بر لبها جرأت،جرقه بزند...»(کسرایی،1381:54)با تمام ایرادها و انتقادهایی که از نظر ساختار و زبان حماسی این منظومه،از طرف برخی از منتقدان بر آن وارد شده است،کسرایی با این منظومه بخشی از حماسهی ملی ایران را زنده کرد چیزی که از نظر فردوسی نیز پوشیده مانده بود.
سهراب،در منظومهی«مهرهی سرخ»عکس این حالت و نشاندهندهی ناامیدی کسرایی از سیاست و بازیهای آن است.شاعر در درآمدی که بر این منظومه تحریر کرده،نوشته است: «در جهان واقعیت که آرشها اندکاند و سهرابها بیشمار،کابوس این رستاخیز هولناک هر روز و شب در همه احوال با ما است و ما نیز چون او با جراحتی در جان،در برزخ مرگ و زندگی نوشدارویی نایافته را انتظار میکشیم...در مهرهی سرخ سخن از خطاهای خطیر نیک- خواهانی است که شیفتگی را به جای شناخت در کار میگیرند و شتابزده و با دانشی اندک تا مرزهای تباهی میرانند و اینک تاوان سنگینی میبایدشان پرداخت.هرکه را آرمانی در سر و آرزویی در دل بوده است،در سیاهچال جدایی با خویش میتابد و اما کلید این سیاهچال بزرگ...؟!»(همان:619-617).