برخی از روشنفکران و یا سنتگرایان ظاهربین و کممایه بر این باورند که فیلسوفان و عارفان دارای اندیشهها و احساساتی بدور از اجتماع و واقعیات موجود آن میباشند، و تصویری از آنها در ذهن خویش ترسیم کردهاند که گویی فیلسوف همواره سر در گریبان تفکر فرو برده، و پیوسته در تنهایی خویش، درگیر خلق معماهای تازه در هستی و کشف راه حل آنها است، و با آنچه در حیات اشرف کائنات و اطراف خود او میگذرد بیگانه میباشد.
این پندار نادرست که با جدلها و مغالطههای عدهای از قشریون اهل کلام پرورده شده و در قالب مکتبها و مشربهای به اصطلاح اصلاحطلبانه شبه کلامی و شبه فلسفی نوین، ارائه گردیده است، به مدد افراد پرشور و غیر متعمق میرود تا از گسترش حرکت متین و پر صلابت اندیشههای عمیق انسانی بکاهد، و نسل و عصر نوین را از ثمره هزاران سال تلاش فکری آنان کمبهره سازد.
تردیدی نیست که برخی از واقعیات نامطلوب در پیدایش این دیدگاه مؤثر بوده، و این واقعیات مختص به اندیشه فلسفی و یا فیلسوفان و عارفان نیست.بلکه تاریخ اندیشه بشری نمایشگر این حقیقت است که این قصور و یا تقصیر و به عبارتی تکبعدی شدن و تک محصولی بودن، بازگشت به روحیات و احساسات و استعدادهای افراد مختلف دارد.
ما در شمارههای پیش در نوشتاری خاطرنشان ساختیم که به جهت خصیصههایی که در اندیشه فلسفی، عرفانی وجود دارد، فیلسوفان عارف در اصلاح جامعه بشری بیش از دیگر اندیشمندان سهیم بوده و در این زمینه طرح ارائه کردهاند.
اصولا هر طرح مستدلی که بر اساس ایجاد رابطه و نظم بین اجزاء هستی بر ذهن نقش بندد، پشتوانهای از فلسفه دارد، هر چند که افراد در گفتار و شعار از آن گریزان باشند.
بنابراین، این دانشها نیستند که مقصر و یا ناتوانند، بویژه دانشهایی که ریشه در فطرت آدمی دارند، بلکه این دانشمندانند که از نقصان برخوردارند، در میان پیشگامان علوم گوناگون، هستند کسانی که از جامعیت و کمالی نسبی بهرهورند، هر چند که شمار آنان در هر عصری و نسلی اندک باشد، و بیشک، حضرت آیة الله علامه طباطبایی از آن شمار است.
ایشان با آنکه فیلسوفی عارف، و مدرس و مفسری عالی مقام بوده و ظاهرا در صحنههای اجتماعی، سیاسی کمتر حضور داشتهاند، اما آنطور که از آثار او پیداست بیش از بسیاری از همکسوتان و اندیشمندان معاصر خویش در این زمینه حساس و صاحب نظر بوده است.
علامه بزرگوار آقای طباطبایی، پیوسته در آثار خویش بر اجتماعی بودن دین و یا به تعبیری دیگر، همبستگی دنیا و آخرت و یا دین و سیاست، تأکید کرده است و در آنها کوشیده است تا شئون اجتماعی اسلام را به نمایش بگذارد و ثابت نماید که حتی بسیاری از احکام عبادی نیز صبغهای اجتماعی دارد.
لذا معظم له از کسانی که در زمینه اصلاح اجتماعی، بیش از بسیاری از مصلحان سخن گفته و طرح داده است، تحقیقات ممتع و مستوفای ایشان درباره مکاتب اجتماعی، و بحثهای غنی وی در مورد واژگانی چون:آزادی، ملیت، حکومت و سیاست، نمودار حساسیت، ژرفای بینش، عمق درد آشنایی نسبت به جامعه انسانی و عشق شدید به حاکمیت اسلام است، چنانکه جا بجا در تفسیر قیّم المیزان به بحثهای سیاسی و اجتماعی پخته و مفیدی پرداخته است.
در میان متفکران مسلمان، علامه از نادر کسانی است که در فلسفه سیاسی و یا نظام اجتماعی اسلام صاحب دیدگاه مستقلی است که آن را از نصوص آیات و روایات استخراج کرده و سپس با براهین عقلی، مورد ادعای خویش، را به اثبات رسانده است.
او عدالت اجتماعی را از مقتضیات اولیه طبیعت انسان میداند و رعایت عدل و داد و تساوی حقوق افراد را امری لازم و ضروری میشمارد، و از اینکه پیوسته جریان اعمال زور و قدرت، تحمیل زبردستان بر زیردستان، له شدن ناتوانان در چنگال توانایان و بندگی و ذلت طبقه ضعیف برای رسیدن طبقه نیرومند به مطامع و مقاصد خودشان در اجتماع انسانی ادامه دارد، رنج میبرد. (1)
بدین جهت به لزوم نهضت و انقلاب برای زوال نابسامانیهای فوق و تحقق عدالت اجتماعی، اصرار میورزد، لذا مینویسد:این روش صالحی است که برای اولیای دین ثابت بوده و ایشان در خدمات خود جز خدا را در نظر نداشتند.
ما در بحثهای آینده با استفاده از سیره پیامبر و فرزندان پاک او با دلایل متقنی روشن مینماییم که چگونه آن بزرگواران تا فرصتی بدست میآورند علیه ستمگران یورش میکردند و بساط فساد آنها را در هم میریختند و در مقابل طغیان و سرکشی و استکبارشان به معارضه بر میخاستند.
ایشان برای رفع ناهنجاریها و نابسامانیهای اجتماع و استیفای حقوق ستمدیدگان از ستمگران، و حفظ کیان و کرامت انسانی، جامعه بشری را ناگزیر از تشکیل یک نظام اجتماعی و حاکمیتی میبیند که در سایه آن امور فوق تحقق یابد.
معظم له بر این عقیده است که تحقق این امور، منحصرا در گرو اجرای احکام اسلامی، به دست مجریان عادل و با تقوا است. (2)
بنابراین تبیین مبانی حکومت اسلامی را امری ضروری میشمارد و مینویسد:بعد از پیغمبر، جمهور از مسلمین چنین معتقد شدند که انتخاب خلیفهای که عهده دار مسئولیت حکومت بر جامعه اسلامی است به عهده خود مسلمین است. و اما عقیده شیعه این است که خلیفه باید از جانب خدا و رسولش معین شود و آنها(طبق نصوص معتبر)دوازده نفرند، که تفضیل آن در کتابهای مربوطه بطور مبسوطی آمده است.
ولی در این زمان که پیغمبر وفات نموده و امام نیز از دیدهها پنهان است، امر حکومت بدست خود مسلمین است، و این وظیفه آنهاست که با در نظر گرفتن روش رسول خدا(ص)که روش امامت بوده است، حاکمی را انتخاب کنند، و این روش غیر از روش پادشاهی و امپراطوری است.
و در این موقعیت نباید هیچ حکمی از احکام الهی تغییر کند و این وظیفه همه است که در راه حفظ احکام خدا کوشا باشند، و اما درباره حوادث روزمره و پیشآمدهای جزئی همانطور که گفتیم، لازم است که حاکم با مشورت مسلمین درباره آنها تصمیم بگیرد، و دلیل مطلب علاوه بر آیاتی که ما پیش از این در باب ولایت پیغمبر(ص)ذکر کردهایم، این آیه است«لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنه». (3)
معظم له نیز از سویی در مقاله مستقلی بر ضرورت حکومت، و از سویی دیگر بر فساد حکومتهای مختلف غیر الهی از دیر باز تا کنون، پرداخته و تنها راه علاج را در تحقق حکومت الهی و اسلامی دانسته و با ادله عقلی و نقلی بر اثبات ولایت و حکومت اسلامی پافشاری نموده است.